سمولغتنامه دهخداسمو. [ س َ] (اِ) تره ٔ دشتی و آن سبزی باشد که طعام خورند. (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگارگون همه لب کشت . رودکی .هر یکی کاردی ز خان برداشت تا برند از سمو طعامک چ
سمولغتنامه دهخداسمو. [ س َ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 103 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، میوه جات . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9
سمولغتنامه دهخداسمو. [ س ُ م ُوو ](ع مص ) بلندی و بلند شدن . (آنندراج ) (مجمل اللغة). بلند گردیدن . (منتهی الارب ). بلند شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادربیهقی ) : به ارتفاع درجت و سمور تبت اختصاص یافتند. (جهانگشای جوینی ).
سموفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو که در دشتها و نواحی کوهستانی میروید و خام و پختۀ آن خورده میشود؛ ترۀ دشتی: ◻︎ تا سمو سر برآورید از دشت / گشت زنگارگون همه لب کشت (رودکی: ۵۴۵).
شمولغتنامه دهخداشمو. [ ش ُ م ُوو ] (ع اِمص ) رفعت . بلندی .(ناظم الاطباء). علو. بلندی . عز. (یادداشت مؤلف ).
شمولغتنامه دهخداشمو. [ ش ُ م ُوو ] (ع مص ) بلند شدن امر کسی . (منتهی الارب ). بالا گرفتن کار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بلند شدن . (دهار). (یادداشت مؤلف ). || تکبر کردن . (یادداشت مؤلف ).
سمچوواژهنامه آزادمحلی است در روستای دیشکان (کرمان.بردسیر) که دارای گردوی بسیار خوب و اب هوای بسیار خوب دارد
سمورهلغتنامه دهخداسموره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) سمور : چون برون جست لوز از سوراخ شد سموره بنزد او گستاخ .عنصری .
سموکلغتنامه دهخداسموک . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سمک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به این کلمه شود.
أَسْمَاءفرهنگ واژگان قرآناسمها ("اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چیزی یا اوصاف آن چیز که نشانه ای برای آن شده اند،می گویند .اصل اين کلمه از ماده " سمه " اشتقاق يافته ، و سمه به معناي داغ و علامتي است که بر گوسفندان ميزدند ، تا مشخص شود کداميک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتقاقش از"سمو" به معناي بلندي باشد)
أَسْمَائِهِفرهنگ واژگان قرآناسمهايش ("اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چیزی یا اوصاف آن چیز که نشانه ای برای آن شده اند،می گویند .اصل اين کلمه از ماده " سمه " اشتقاق يافته ، و سمه به معناي داغ و علامتي است که بر گوسفندان ميزدند ، تا مشخص شود کداميک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتقاقش از"سمو" به معناي بلندي باشد)
أَسْمَائِهِمْفرهنگ واژگان قرآناسمهايشان ("اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چیزی یا اوصاف آن چیز که نشانه ای برای آن شده اند،می گویند .اصل اين کلمه از ماده " سمه " اشتقاق يافته ، و سمه به معناي داغ و علامتي است که بر گوسفندان ميزدند ، تا مشخص شود کداميک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتقاقش از"سمو" به معناي بلندي باشد)
ﭐسْمُفرهنگ واژگان قرآناسم-نام ("اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چیزی یا اوصاف آن چیز که نشانه ای برای آن شده اند،می گویند .اصل اين کلمه از ماده " سمه " اشتقاق يافته ، و سمه به معناي داغ و علامتي است که بر گوسفندان ميزدند ، تا مشخص شود کداميک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتقاقش از"سمو" به معناي بلندي باشد)
سَمَّاکُمُفرهنگ واژگان قرآنشما را ناميد ("اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چیزی یا اوصاف آن چیز که نشانه ای برای آن شده اند،می گویند .اصل اين کلمه از ماده " سمه " اشتقاق يافته ، و سمه به معناي داغ و علامتي است که بر گوسفندان ميزدند ، تا مشخص شود کداميک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتقاقش از"سمو" به معناي بلندي باشد)
سمورهلغتنامه دهخداسموره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) سمور : چون برون جست لوز از سوراخ شد سموره بنزد او گستاخ .عنصری .
سموکلغتنامه دهخداسموک . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سمک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به این کلمه شود.
رسمولغتنامه دهخدارسمو. [ رَ ] (اِ) مگس عسل را گویند. (آنندراج از فرهنگ دساتیر) (انجمن آرا). زنبور عسل را گویند و به عربی یعسوب خوانند. (برهان ). نحل و زنبور عسل . (ناظم الاطباء).
رسمولغتنامه دهخدارسمو. [ رَ ] (اِخ ) نام دیگر جزیره ٔ اقریطش است ، و نسبت بدان رسمی است . (یادداشت مؤلف ) : ولد بجزیرة رسموا معروفة بکرید الجزیرة الکبیرة التی وسط البحرالابیض . (سلک االدرر ج 1 ص 73).