سنکویلغتنامه دهخداسنکوی . [ س َ ] (اِخ ) نام وکیل در خواجه بونصر احمد. (از تاریخ بیهقی صص 164 - 165).
سنکالغتنامه دهخداسنکا. [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) مارکوس (لوسیوس ) انائوس . عالم معانی و بیان بود و در حدود سال 39 م . درگذشت . از او مجموعه ای در باب تمرینات خطابه بجا مانده است . (فرهنگ فارسی معین ).
شنقاءلغتنامه دهخداشنقاء. [ ش َ ] (ع اِ) مرغ که بچه را دانه دهد. (از منتهی الارب ). پرنده که بچه های خود را دانه دهد. (از اقرب الموارد).
پسنگیکالغتنامه دهخداپسنگیکا. [ پ َ س َ ] (اِخ ) نام محلی در لاریجان مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 115).
syncopateدیکشنری انگلیسی به فارسیهمگام سازی، هم برش کردن، از میان کوتاه کردن، مخفف کردن، غش کردن، غشی شدن، حالت غش یا سنکوپ پیدا کردن
syncopatedدیکشنری انگلیسی به فارسیهمزمان، هم برش کردن، از میان کوتاه کردن، مخفف کردن، غش کردن، غشی شدن، حالت غش یا سنکوپ پیدا کردن
syncopatingدیکشنری انگلیسی به فارسیهمگام سازی، هم برش کردن، از میان کوتاه کردن، مخفف کردن، غش کردن، غشی شدن، حالت غش یا سنکوپ پیدا کردن