سوگللغتنامه دهخداسوگل . [ گ َ ] (اِ) زردی باشد که بسبب آفتی در کشت زار افتد. (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به سوکک شود.
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
سال رسمیcivil year, calendar yearواژههای مصوب فرهنگستانسالی که براساس زمان رسمی یک کشور سنجیده میشود
سگوللغتنامه دهخداسگول . [ س ُ ] (اِ) مازو. (ناظم الاطباء). || (ص ) هر چیز قابض که یبوست آورد. (ناظم الاطباء). || سخت دل و بددل و بدمرد است . (آنندراج ). || ظاهر. (آنندراج ).
سوللغتنامه دهخداسول . (اِ) رنگ خاکستری مایل مر اسب و استر و خرالاغی را که خط سیاهی از کاکل تا دم کشیده شده باشد. (برهان ). رنگ خاکستری مایل بسیاهی در اسب و اشتر که نامبارک شمارند. (آنندراج ) : آن یکی عیسی آن یکی خرسول وآن دگر خضر و آن چهارم غول . <p class=
سوگلیلغتنامه دهخداسوگلی . [ س َ گ ُ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محبوب . معشوق . برگزیده . (ناظم الاطباء).
سولکلغتنامه دهخداسولک . [ ل َ ] (اِ) زردی که بسبب آفتی بر غله زار افتد. (برهان ) (آنندراج ). سوگل . (جهانگیری ). رجوع به سوکل و سوگل شود.
سوککلغتنامه دهخداسوکک . [ ک َ ] (اِ) زردی باشد که بسبب آفتی در کشت و زراعت افتد. (برهان ). زردی کشت . (آنندراج ). رجوع به سوکک ، سوکل و سوگل شود.
سوگلیلغتنامه دهخداسوگلی . [ س َ گ ُ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محبوب . معشوق . برگزیده . (ناظم الاطباء).
سوگلی تپهلغتنامه دهخداسوگلی تپه . [ س ُ گ ُ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . دارای 796 تن سکنه . آب آن از زرینه رود. محصول آنجا غلات ، حبوبات ، چغندر، پنبه ، کرچک ، کشمش . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است