شبیلغتنامه دهخداشبی . [ ش َ ] (از ع ، اِ) مخفف شبیه در اصطلاح «شبیه خوانی » متداول بین عامه . رجوع به شبیه و شبیه خوانی شود.
شبیلغتنامه دهخداشبی . [ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) آن را به سبج معرب نموده اند. نوعی از جامه ٔ دوخته باشد و بعضی گویند پوستین است . (برهان قاطع): سُبجَه ؛ شبی زَن . (مهذب الاسماء). || جامه ای که شب بر خود پوشند. (برهان ). جامه ٔ شب . پیراهن شب . || سدره . شبیک . در مراسم زردشتیان : قَرقَل ؛ شبی بی
شبیلغتنامه دهخداشبی . [ ش َ ] (ص نسبی ) هر چیز که آن را به شب نسبت دهند. (برهان قاطع) : سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی . حافظ.- ستارگان شبی ؛ کواکب لیلی ، مقابل روزی . (فرهن
شبیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به شب.۲. جامهای که شب بر تن میکنند.۳. (قید) [عامیانه] شبهنگام؛ هنگام شب: شبی چه بخوریم؟
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
چسبیلغتنامه دهخداچسبی . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 39هزارگزی شمال بشرویه و 4هزارگزی شمال نیگنان واقع است . دامنه و گرمسیراست و 275 تن سکنه دارد. آبش
شیبیلغتنامه دهخداشیبی . (حامص ) شیوی . هبوط. صبب . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) منسوب به شیب . نشیبی . مقابل فرازی .- سراشیبی ؛ سرازیری .
شیبیلغتنامه دهخداشیبی . [ ش َ بی ی ] (اِخ ) محمدبن زین العابدین بن محمدبن عبدالمعطی الشیبی ، جد شیبیین پرده داران کعبه در زمان حاضر. وفات او بسال 1253 هَ . ق . بمکه ٔ مکرمه است . او راست رساله ای بنظم در مناسک حج برمبنای فقه شافعی . (از اعلام زرکلی چ <span cl
شیبیلغتنامه دهخداشیبی . [ ش َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به شیبةبن عثمان . (از انساب سمعانی ). رجوع به شیبةبن عثمان شود.
شبیرمةلغتنامه دهخداشبیرمة. [ش ُ ب َ رِ م َ ] (اِخ ) آبی است مر ضباب را به حمی ضریه و یا آبی است مر بنی عقیل را. (از معجم البلدان ).
شبیبیلغتنامه دهخداشبیبی . [ ش َ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است که آن را بیخ شوکران یا سیکران و شیکران گویند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود به شوکران .
شبیشلغتنامه دهخداشبیش . [ ش َ ] (اِخ ) فرقه ای است از صدید از جرباء و هیشان ، مثلونة و خماس شاخه های آنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).
شبیبلغتنامه دهخداشبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن عمروبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیاء. جدی است جاهلی فرزندانش از بطن مزیقیاءاز ازد از قحطانیةاند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 229).
شویلغتنامه دهخداشوی . [ ش َ ] (اِ) پیراهن است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). شبی . رجوع به شبی شود.
ذات لیلةلغتنامه دهخداذات لیلة. [ ت َ ل َ ل َ تِن ْ ] (ع ق مرکب ) شبی . (قاضی بدر محمدخان دهار). در شبی . (مهذب الاسماء). شبی از شبها.
شبیرمةلغتنامه دهخداشبیرمة. [ش ُ ب َ رِ م َ ] (اِخ ) آبی است مر ضباب را به حمی ضریه و یا آبی است مر بنی عقیل را. (از معجم البلدان ).
شبیبیلغتنامه دهخداشبیبی . [ ش َ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است که آن را بیخ شوکران یا سیکران و شیکران گویند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود به شوکران .
شبیشلغتنامه دهخداشبیش . [ ش َ ] (اِخ ) فرقه ای است از صدید از جرباء و هیشان ، مثلونة و خماس شاخه های آنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).
شبیبلغتنامه دهخداشبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن عمروبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیاء. جدی است جاهلی فرزندانش از بطن مزیقیاءاز ازد از قحطانیةاند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 229).
شبیبلغتنامه دهخداشبیب . [ ش َ ] (اِخ ) شاخه ای است از جعیلات از کرفة از اثیج از هلال بن عامر از عدنانیة و در افریقای شمالی میزیسته اند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خشبه که موضعی است در افریقا. (از انساب سمعانی ).
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خشبیه که طایفه ای از روافض اند وبه هر یک از آنان خشبی گویند. (از انساب سمعانی ).
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َبی ی ] (اِخ ) نام جایگاهی است در سه منزلی فسطاط در آنجا یک کاروانسرای یافت می شود و ابتدای حضر است از ناحیه ٔ مصر و انتهای آن از شام . (از معجم البلدان ).
علی حوشبیلغتنامه دهخداعلی حوشبی . [ ع َ ی ِ ح َ ش َ ] (اِخ ) ابن مانع حوشبی . سلطان حواشب در یمن . ریحانی او را در سفر خود به یمن در سال 1340 هَ. ق . دیده است . (از الاعلام زرکلی بنقل از ملوک العرب ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr"
دیشبیلغتنامه دهخدادیشبی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به دیشب . دوشین . دوشینه . || (ق مرکب ) در تداول عامه دیشب ؛ همین دیشبی بخانه اش رفتم .