شلتاقلغتنامه دهخداشلتاق . [ ش ِ / ش َ ] (ترکی ، اِ) منازعه با کسی در باب دلایل دروغ . (ناظم الاطباء). جنگ و خرخشه . (غیاث ) : در جفا ابروی شوخ تو به عالم طاق است شیوه ٔ تو همه جور و ستم و شلتاق است . میرنجا
شلتاخلغتنامه دهخداشلتاخ . [ ش ِ ] (ترکی ، اِ) (اصطلاح عامیانه )شلتاق . (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به شلتاق شود.
خرشهلغتنامه دهخداخرشه . [ خ َ رَ ش َ ] (اِمص ) مخفف خرخشه است که شلتاق و بیجا و بی موقع جنگ و خصومت و مجادله کردن باشد. (از برهان قاطع). || (ص ) خراشیده و خراشیده شده . (از برهان قاطع).
خرانبار کردنلغتنامه دهخداخرانبار کردن . [ خ َ اَک َ دَ ] (مص مرکب ) جمعیت و هجوم کردن مردم بجهت کاری . || جماع کردن چند شخص با یکنفر. || فتنه و آشوب کردن . || شلتاق کردن . || کسی را جهت رسوایی بر خر سوار کردن و در شهر و محلات گردانیدن .
غرغشهلغتنامه دهخداغرغشه . [ غ َ غ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) خرخشه . شلتاق کردن ، و بی سبب و بی موقع با کسی مجادله نمودن و خصومت ورزیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ). بیجا و بی هنگام با کسی دشمنی کردن . مبدل خرخشه . (فرهنگ نظام ).