صابیفرهنگ فارسی عمید۱. پیرو فرقۀ صابئین؛ صابئی: ◻︎ وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری / درخواستم این حاجت و پرسیدم بیمر (ناصرخسرو: ۵۱۰).۲. [قدیمی] ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود.
صابیلغتنامه دهخداصابی . (اِخ ) ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون ، مکنی به ابی اسحاق . وی از بزرگان کتاب و بلغای آنان است . گویند که خلفا و پادشاهان وقت و وزرا بارها به حیلت وتمنی و نوید از وی درخواستند تا اسلام پذیرد و وی ابا کرد. و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که اگر مسلمانی گیرد وزارت خو
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
سازمان بستر آبهای بینالمللیInternational Seabed Authorityواژههای مصوب فرهنگستانسازمانی که در سال 1994 میلادی برای مدیریت منابع و فعالیتهای مرتبط در بستر بینالمللی دریاها در فراسوی قلمروهای ملی ایجاد شد
سگابیلغتنامه دهخداسگابی . [ س َ ] (اِ مرکب ) حیوانی باشد که آش بچگان و جند بیدستر از او بهم میرسد و او را به تازی قضاعه خوانند. (برهان ). جند بیدستر. (الفاظ الادویه ). حیوانی است شبیه به سگ که در میان دریاها بهم رسد و بیدستر نیز گویند بعضی گمان برده اند بیدستر نام آن است لهذا خایه ٔ او را گند
صابینلغتنامه دهخداصابین . (اِخ ) ج ِ صابی در حالت نصبی و جری به قرائت مردم مدینه . رجوع به صابون شود.
هلال صابیلغتنامه دهخداهلال صابی . [ هَِ ل ِ ] (اِخ ) هلال بن مُحَسِّن بن ابراهیم . کاتب و مورخ بغدادی متوفی به سال 448 هَ .ق . جد و پدر او از صابئین بودند و او در پایان عمر اسلام آورد. او راست : «الوزراء»، «ذیل تاریخ ثابت بن سنان »، « غررالبلاغة»، «رسوم دارالخلافة
صاحب صابیلغتنامه دهخداصاحب صابی . [ ح ِ ب ِ صا ] (اِخ ) کنایه از عیسی (ع ) است . (برهان قاطع). و این قول ظاهراً بر اساسی نیست .
صابینلغتنامه دهخداصابین . (اِخ ) ج ِ صابی در حالت نصبی و جری به قرائت مردم مدینه . رجوع به صابون شود.
متصابیلغتنامه دهخدامتصابی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) میل کننده به سوی کودکی و بازی و لهو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مایل به عشق بازی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تصابی شود.
کارد قصابیلغتنامه دهخداکارد قصابی . [ دِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاردی که قصابان به کار برند. کارد گوشت کوب .
قصابیلغتنامه دهخداقصابی . [ ق َص ْ صا ] (حامص ) شغل و حرفه ٔ قصاب : چرخ گویی دکان قصابی است کز سر تیغ خون فشان برخاست . خاقانی .تا در این گله گوسفندی هست ننشیند اجل ز قصابی . سعدی .|| (ص نسبی ) نسبت
هلال صابیلغتنامه دهخداهلال صابی . [ هَِ ل ِ ] (اِخ ) هلال بن مُحَسِّن بن ابراهیم . کاتب و مورخ بغدادی متوفی به سال 448 هَ .ق . جد و پدر او از صابئین بودند و او در پایان عمر اسلام آورد. او راست : «الوزراء»، «ذیل تاریخ ثابت بن سنان »، « غررالبلاغة»، «رسوم دارالخلافة
اصابیلغتنامه دهخدااصابی . [ اِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسین . (577 - 657 هَ . ق . / 1181 - 1258 م .) فقیه اصولی یمانی . در