صحتفرهنگ فارسی عمید۱. تندرست بودن؛ تندرستی؛ سلامتی.۲. راستی و درستی.⟨ صحتوسقم: [مجاز] درستی و نادرستی.
صحتلغتنامه دهخداصحت . [ ص ِح ْ ح َ ] (ع مص ، اِمص ) تن درست شدن . (مصادر زوزنی ). هیئة یکون بها بدن الانسان فی مزاجه و ترکیبه بحیث یصدر عنه الافعال سلیمةً. (بحرالجواهر). مقابل سقم و بیماری . سداد. تندرستی . سلامت . درستی . بشدن بیماری . برخاستن از بیماری . بی عیبی . بی آهوئی <span class="hl"
صحتدیکشنری فارسی به انگلیسیaccuracy, accurateness, correctness, justice, nicety, rightness, truth, validity, veracity
صحتفرهنگ فارسی معین(ص حَ) [ ع . صحة ] 1 - (مص ل .) تندرست شدن . 2 - (اِمص .) تندرستی . ؛ ~ و سقم الف - درست یا نادرست . ب - تندرست یا بیمار. ؛ ~ آب گرم عبارت خوشامدگویی برای کسی که حمام کرده است به معنی : امیدوارم پس از حمام کردن تندرست باشید.
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
ساعت سعدلغتنامه دهخداساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده : فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است . مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد که
صحتیارفرهنگ نامها(تلفظ: se(a)hat yār) (عربی ـ فارسی) (صحت + یار (پسوند دارندگی)) ، به معنی دارای تندرستی و سلامتی ، تندرست و سلامت ، درست بودن و درستی.
صحت آبادلغتنامه دهخداصحت آباد. [ ص ِح ْ ح َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اشتهارد بخش کرج شهرستان تهران 7000گزی جنوب باختر کرج . کنار راه کرج به اشتهارد. سردسیر. سکنه 176 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، بن شن ، صیفی ، چغندر قند،
صحت خانهلغتنامه دهخداصحت خانه .[ ص ِح ْ ح َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آبخانه . در بهار عجم و آنندراج آمده است که این لفظ چنانکه از آئین اکبری معلوم است موضوع حضرت عرش آشیانی (اکبر شاه ) است .
صحت یافتنلغتنامه دهخداصحت یافتن . [ ص ِح ْ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) شفا یافتن . تندرست شدن . بی آهو گشتن : زآنکه صحت یافت از پرهیز رست طالب مسکین میان تب درست .مولوی .
صحت آبادلغتنامه دهخداصحت آباد. [ ص ِح ْ ح َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اشتهارد بخش کرج شهرستان تهران 7000گزی جنوب باختر کرج . کنار راه کرج به اشتهارد. سردسیر. سکنه 176 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، بن شن ، صیفی ، چغندر قند،
صحت خانهلغتنامه دهخداصحت خانه .[ ص ِح ْ ح َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آبخانه . در بهار عجم و آنندراج آمده است که این لفظ چنانکه از آئین اکبری معلوم است موضوع حضرت عرش آشیانی (اکبر شاه ) است .
صحت یافتنلغتنامه دهخداصحت یافتن . [ ص ِح ْ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) شفا یافتن . تندرست شدن . بی آهو گشتن : زآنکه صحت یافت از پرهیز رست طالب مسکین میان تب درست .مولوی .
صحت رسانلغتنامه دهخداصحت رسان . [ ص ِح ْ ح َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) شفابخش . شفا دهنده : نه تب اول حروف تبریز است لیک صحت رسان هر نفر است .خاقانی .
مناصحتلغتنامه دهخدامناصحت . [ م ُ ص َ / ص ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) پند و نصیحت خالصانه و راستی و صداقت نسبت به همدیگر. (ناظم الاطباء).پند و اندرز دادن . مناصحة : این قاضی از اعیان علماء حضرت است و شغلها و سفارتهای با نام کرده و در هر یکی ا
تصحتلغتنامه دهخداتصحت . [ ت َ ص َح ْ ح ُ ] (ع مص ) شرم داشتن و شرمناک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): تصحت الرجل عن مجالستنا تصحتاً؛ استحی کتصحب . (اقرب الموارد). رجوع به تصحب شود.