دیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - نگاه کردن . 2 - زیارت کردن . 3 - عیادت کردن . 4 - صلاح دانستن ، مصلحت دیدن .
صلاح اندیشلغتنامه دهخداصلاح اندیش . [ ص َ اَ ] (نف مرکب ) مصلحت جو. خیرخواه . صلاح اندیشنده . خیراندیش . رجوع به صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن و رجوع به صلاح شود.
صلاح دیدلغتنامه دهخداصلاح دید. [ ص َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن . صلاح جستن . صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.
انتخابکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ابکردن، گزیدن، برگزیدن، اختیار کردن، ترجیح دادن، گرایش داشتن، تشخیص دادن، تمیز دادن، مشکلپسند بودن نامزد کردن، عقد کردن، پسند کردن، پسندیدن صلاح دانستن، خوش داشتن، اراده کردن منصوب کردن، گماشتن
صلاح دیدنلغتنامه دهخداصلاح دیدن .[ ص َ دی دَ ] (مص مرکب ) مصلحت دیدن . مناسب دانستن . موافق رأی و عقل دیدن چیزی یا کاری را : چو پای صید را در دام خود دیددر آن جنبش صلاح آرام خود دید. نظامی .رجوع به صلاح و صلاح دانستن شود.