طیانلغتنامه دهخداطیان . [ طَ ] (اِ) یاسمن صحرائی را گویند و آن مانند لبلاب بر یکدیگر پیچیده و بر شاخه های آن خار میباشد مانند خار گل وآن را بعربی عشبةالنار خوانند. (برهان ) (آنندراج ). یاسمین بری است . (فهرست مخزن الادویه ). یاسمن دشتی .
طیانلغتنامه دهخداطیان . [ طَی ْ یا ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه ٔ شیخ بوده . بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ : مطایبه ) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان به گفتار شعر نیالود، و چون
بالگروهheli team, helicopter teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از نیروهای مجهز به تجهیزات رزمی که با استفاده از بالگرد ترابری میشوند
گروه رویارویی با پیشامدهای رایانهایcomputer incident response team, cyber incident response teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از تحلیلگران امنیت رایانه که بهمنظور مهار و ریشهکنی و بازیابی آسیبهای ناشی از پیشامدهای امنیت رایانه گردهم آمده باشند اختـ . گروه روپر CIRT متـ . گروه رویارویی با پیشامدهای امنیت رایانهای computer security incident response team, CSIRT مرکز رویارویی با پیشامدهای رایانهای
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
گروه بازبینی باندchecker teamواژههای مصوب فرهنگستانگروه مسئول نگهداری علائم باند یا خزشراه یا پیشگاه
طیانهلغتنامه دهخداطیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج در 12 هزارگزی باختر کامیاران و یکهزارگزی شمال سراب کام . دامنه ، سردسیر با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اها
طیانةلغتنامه دهخداطیانة. [ ن َ ](ع اِمص ) گلکاری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بنائی کردن . پیشه ٔ راز. حرفه ٔ بنائی . گل کاری . (دهار).
ژاژخالغتنامه دهخداژاژخا. (اِخ ) ژاژخای . لقب طَیّان شاعر. رجوع به طیّان شود : صبح حَسّان مصطفائی کوتا ثناهای غم زدا آردزانکه مقبول مصطفی نشودآنچه طیان ژاژخا آرد.انوری .
فلغندفرهنگ فارسی عمید= پرچین٢: ◻︎ تا نکردی خاک را با آب تر / چون نهی فلغند بر دیوار بر (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
رچکفرهنگ فارسی عمید= آروغ: ◻︎ ببندد دهان خود از فرط بخل / که برناید از سینهٴ او رچک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶).
طیانهلغتنامه دهخداطیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج در 12 هزارگزی باختر کامیاران و یکهزارگزی شمال سراب کام . دامنه ، سردسیر با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اها
طیانةلغتنامه دهخداطیانة. [ ن َ ](ع اِمص ) گلکاری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بنائی کردن . پیشه ٔ راز. حرفه ٔ بنائی . گل کاری . (دهار).
شبوطیانلغتنامه دهخداشبوطیان . [ ش َب ْ بو ] (اِ مرکب ) ج ِ شبوطی . تیره ای است از ماهیان استخوانی و نمونه ٔ آن شبوط است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شبوط شود.
شطیانلغتنامه دهخداشطیان . [ ش ِطْ ] (ع اِ) ج ِ شَطّی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطی شود.
مخروطیانلغتنامه دهخدامخروطیان . [ م َ ] (اِ مرکب ) ج ِ مخروطی ،تیره ای است از گیاهان بازدانه از رده ٔ «پیدازادان » که غالباً در منطقه ٔ معتدل می رویند و صدها نوع از مخروطیان در نقاط مختلف دنیا پراکنده اند و بیشتر آنها به صورت درختند. ساقه ٔ این تیره از گیاهان ، دارای طبقه ٔ مولدی است که آوندهای ق
غلاطیانلغتنامه دهخداغلاطیان . [ غ َ ] (اِخ ) ساکنان غلاطیه (یا گالاثی ). رجوع به غلاطیه و گالاثی شود.- نامه ٔ غلاطیان ؛ نامه ای است که پولس به مردم غلاطیه نوشته است ، احتمال میرود وی نامه را در قرنتس به سال 57 یا <span class="hl" dir
اصطیانلغتنامه دهخدااصطیان . [ اِ ] (ع مص ) حفظ کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).