غصصلغتنامه دهخداغصص . [ غ َ ص َص ْ ] (ع مص ) درماندن در گلوی کسی طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعام در گلو ماندن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). طعام در گلو گرفتن . (مصادر زوزنی ). در گلو ماندن چیزی از طعام و بازداشتن از تنفس . || غصص به غیظ؛ گلوگیر شدن از خشم ، و این معنی بنا
غصصلغتنامه دهخداغصص . [ غ ُ ص َص ْ ] (ع اِ) ج ِ غُصَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). رجوع به غصه شود: الدهر فرص و الا فغصص . (سندبادنامه ص 88 و 155).
غسیسلغتنامه دهخداغسیس . [ غ َ ] (ع اِ) خرمای تر تباه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رطب تباه و زبون . الرطب الفاسد. ج ، غُسُس . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
غششلغتنامه دهخداغشش . [ غ َ ش َش ْ ] (ع اِ) تیره ٔ آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ): الکدر المشوب . و انباری در معنی غشش «المشرب الکدر» آورده است : «و منهل تروی به غیر غشش ». (تاج العروس ). در اقرب الموارد و المنجد نیز به معنی المشرب الکدر (آبشخور آلوده و تیره ) آمده است .
غسوسلغتنامه دهخداغسوس . [ غ َ ] (ع اِ) خوردنی هرچه باشد. یقال : هذا الطعام غسوس صدق ؛ ای طعام صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط)؛ یعنی این طعام حقیقی است .
غشاشدیکشنری عربی به فارسیادم دغل , رند , ناقلا , بذله گو , هرس کردن , از علف هرزه پاک کردن , حيوان عظيم الجثه سرکش , اسب چموش , گول زدن , رذالت و پستي نشان دادن
اغصلغتنامه دهخدااغص . [ اَ غ َص ص ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از غَصَص ، بمعنی پرتر. مملوتر: لم یر فی الدنیا مدرس اغص باهله من مدرسة الشریف . (روضات الجنات ص 131).
غصةلغتنامه دهخداغصة. [ غ ُص ْ ص َ ] (ع اِ) اندوه گلوگیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، غُصَص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اگر چه لفظ غصه در (تداول ) مردم به معنی مطلق خشم و قهر استعمال شده است لیکن تحقیق این است که مجازاً به معنی خشمی است که آن را از خوف کس ضبط کرده باشند