فرخاگلغتنامه دهخدافرخاگ . [ ف َ ] (اِ) گوشتابه و قلیه ای است که بر بالای آن تخم مرغ ریزند، چه فر به معنی بالا و خاگ تخم مرغ را گویند. (برهان ). فرخواگ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : روز عید است دو قربانی فربه فرمادرخور قلیه ٔفرخاگ و کبابه ی ْ مرقه ! <p class="
فرخالغتنامه دهخدافرخا. [ ف َ ] (اِ) فراخی و گشادگی . (برهان ). مخفف فراخا. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || محنت و المی که بر کسی واقع شده . (برهان ). سختی و رنج باشد که به کسی رسد. (مهذب الاسماء).
فرخالغتنامه دهخدافرخا. [ ف َرْ رُ ] (صوت ) نیکا. مبارکا. خوشا. ای بس فرخ . زهی فرخی . (یادداشت به خط مؤلف ) : کار اگر رنگ و بوی دارد و بس حبذا چین وفرخا فرخار.سنایی .
فرخولغتنامه دهخدافرخو. [ ف َ خ َ / خُو ] (اِ) پیراستن تاک رز. (صحاح الفرس ). پیراستن تاک و غیره و بریدن شاخهای زیادتی آن را گویند. (برهان ). پرخو. (آنندراج ) : شاخ گل لعل و گوهر آرد بارگر به نام کفت بود فرخو. <p class="auth
فرخویلغتنامه دهخدافرخوی . [ ف َ ] (اِ مرکب ) از: فر (پیشاوند) + خوی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خُلق . (برهان ). به معنی فرخ خوی است ، چه خوی به معنی مطلق خُلق است . (آنندراج ). خُلق و خوی و طبیعت . (ناظم الاطباء).
فرخواگلغتنامه دهخدافرخواگ . [ ف َ خوا / خا] (اِ) یادآور کلمه ٔ سغدی فرخوک است که از فرخوای به معنی تکه تکه کردن و به قطعات بریدن آمده . معنی اصلی کلمه ٔ سغدی فرخواک و پارسی میانه ٔ اشکنگ ، چنین بوده : چیزی بریده یا شکسته به قطعات کوچک و در آش یا آبگوشت گذاشته .