قاریلغتنامه دهخداقاری . (اِخ ) محمدبن محمدبن علی بن یوسف یا محمدبن محمدبن محمدبن محمدبن علی بن یوسف شافعی جزری دمشقی ، ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوالخیر و معروف به ابن جزری عالم فاضل ، محدث ، مورخ و از مشاهیر سده ٔ نهم است . وی به سیزده سالگی قرآن مجید را حفظ کرد. و پس از آنکه مقداری از وق
قاریلغتنامه دهخداقاری . (اِخ ) شیبةبن نصاح قاری آزادکرده ٔ ام ّسلمه بوده و از ابن مسیب و قسم بن محمد روایت کند. وی در مدینه به شغل قضاء اشتغال داشته و محمدبن اسحاق و ابن الموال از او روایت کنند. و گفته اند که او از ام سلمه و ابوبشر صالح بن بشیر قاری حدیث شنیده است . (الانساب سمعانی ).
قاریلغتنامه دهخداقاری . (اِخ ) ابراهیم بن رمضان سقاء. نخست در قلعه ٔ دمشق شغل سقائی داشته پس به استانبول رفته وبه تحصیل علم آغازیده و بالخصوص در تجوید و قرائت قرآن مهارتی بسزا یافته و در جامع ابوایوب انصاری امام جماعت شده است . وی پس از چهل سال باز به دمشق برگشته و بنای وعظ و تدریس گذاشته و ب
قاریلغتنامه دهخداقاری . (اِخ ) ابراهیم بن عبدالرحمن قاری ،منسوب به طائفه ٔ بنی قارة است . وی از ابن عمر روایت کند. و حمزةبن ابی جعفربن حریث بن ابی ذئب از او روایت دارد. گوید دیدم ابن عمر دست بر محل جلوس پیغمبر (ص )بر منبر میمالید و به صورت خود میکشید. (سمعانی ).
قاریلغتنامه دهخداقاری . (اِخ ) احمدبن عبدالعزیزبن هشام بن خلف بن غزوان . ادیب نحوی عروضی ملقب به قاری و مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن هشام و ابن خلف از اکابر قراء و اساتید نحو بوده و در عروض و حل معمی دستی توانا داشته است . و سه ارجوزه در خط و قرائت و نحو و شرح شواهد ایضاح ابوعلی فارسی در
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
واگن کرایهایleased carواژههای مصوب فرهنگستانواگنی که شرکتهای فرستنده یا باربری کالا از شرکت راهآهن اجاره میکند
بار حجمکرایهmeasurement rated cargoواژههای مصوب فرهنگستانباری که کرایۀ فرست آن را براساس حجم اشغالشده محاسبه میکنند
قاریاغدیلغتنامه دهخداقاریاغدی . (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . در 11هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب وشش هزارگزی خاور شوسه ٔ میاندوآب به بوکان و در جلگه واقع است . هوای آن معتدل و مالاریائی است . 537
قارینجهلغتنامه دهخداقارینجه . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاجی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد در 17500گزی جنوب خاوری مهاباد و 22000گزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب واقع است . موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالا
قارینچهلغتنامه دهخداقارینچه . [ چ َ ] (اِخ ) (قریچه ) دهی جزء دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در 24هزارگزی شمال بستان آباد و 9هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز و در جلگه واقع است . هوای آن سردسیری است . <span class="h
قاری بغدادیلغتنامه دهخداقاری بغدادی . [ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابومحمد جعفربن احمدبن حسین بن احمدبن جعفر سراج معروف به قاری بغدادی . از قراء است . ابن عساکر گوید: وی از بزرگان علماء در حدیث و قرائت و نحو و لغت و عروض بود در بغداد به دنیا آمد و به مکه و شام و مصر سفر کرد و به صور چندین مرتبه رفت و آمد نمود
قاری ابلهلغتنامه دهخداقاری ابله . [ اَ ل َه ْ ] (اِخ ) شیخ علی . وی در تجوید و قرائت قرآن مجید و حفظ آن عجیب بود،چنانکه هر سوره را که اراده کردی از اول به آخر و بالعکس از آخر به اول آن همه را بدون کم و زیاد خواندی و با اینهمه مبتلای بلاهت و سفاهت و بازیچه ٔ دست اطفال بودی و با آن کبر سنی که داشته
قاری تبریزیلغتنامه دهخداقاری تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) ملا مصطفی بن ابراهیم مشهدی . از افاضل قراء اواخر قرن یازدهم هجرت که به سال 1007 در حوالی تبریز متولد و در حدود 1080 هَ . ق . وفات یافت . تألیفاتی در علم تجوید دارد. از اوست :
قاری زیاتلغتنامه دهخداقاری زیات . [ زَی ْ یا ] (اِخ ) حمزةبن حبیب بن عمارةبن اسماعیل قاری کوفی ، مکنی به ابوعماره و مشهور به زیات . از اهل قبیله ٔ تمیم یکی از قراء سبعه و از یاران و شیعیان حضرت صادق (ع ) بوده و اصول تجوید و قرائت را از آن امام و از اعمش یاد گرفته و خلاد و خلف راویان قرائت وی هستند
قاری قشلاقیلغتنامه دهخداقاری قشلاقی . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل . در 50هزارگزی باختر گرمی و 30هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل و در جلگه واقع است . هوای آن گرمسیری است و 64<
سلام قاریلغتنامه دهخداسلام قاری . [ س َ م ِ ] (اِخ ) مکنی به ابی المنذر. و اصحاب عدل او را ابوالمدبر نامیدندی . او از متکلمین مجبره است . وقتی غلام و کنیزک خویش را در کاری ناشایست یافت وگفت وای برشما این چیست !! غلام گفت قضائی از خدای متعال . سلام گفت چون تو را بقضا و قدر خدای ایمان است ترا آزاد ک
شقاریلغتنامه دهخداشقاری . [ ش ُ را / ش ُق ْقا را ] (ع اِ) لاله و یا گیاهی دیگر سرخرنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از مهذب الاسماء). شقایق النعمان است . (از مخزن الادویه ). || ج ِ شَقِر. (ناظم الاطباء). || در
نقاریلغتنامه دهخدانقاری . [ ن َق ْ قا ] (حامص ) کنده گری . کنداگری . (یادداشت مؤلف ). عمل نقار. || (اِ) آلتی فلزین برای گچ بری و عامه آن را نقالی گویند و آن بر دو گونه است نقاری ریز و نقاری درشت . (یادداشت مؤلف ).
مقاریلغتنامه دهخدامقاری . [ م َ ] (ع اِ) (از «ق ر و») سرهای پشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).