قنینلغتنامه دهخداقنین . [ ق ِن ْ نی ] (ع اِ) طنبور. (منتهی الارب ). طنبور حبشه . (اقرب الموارد). || بازیی است رومیان را که بدان قمار بازند. (منتهی الارب ).
کنینلغتنامه دهخداکنین . [ ک َ ] (ع ص ) پوشیده و پنهان و مخفی . (ناظم الاطباء). مستور. (اقرب الموارد). نهفته . مکنون . پوشیده . نهان . پنهان داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کنینلغتنامه دهخداکنین .[ ک ِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ٔ شبه قلیایی تلخی که از کنکینا (پوست گنه گنه ) استخراج می کنند. املاح کنین بخصوص سولفات و کلوریدات آن را در دفع تبهای نوبه ای استعمال می نمایند. (ناظم الاطباء). فرانسوی کینین . رجوع به کینین و گنه گنه شود.
قننلغتنامه دهخداقنن . [ ق ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ قِنَّةبه معنی یک تاه از تاهای رسن یا بخصوص تاه رسن از پوست خرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
قننلغتنامه دهخداقنن . [ ق ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ قُنَّة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قنة شود.
قنینهلغتنامه دهخداقنینه . [ ق ِن ْ نی ن َ / ن ِ / ق ِ نی ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) قِنینة. آوندی که شراب در آن پر کنند، مثل شیشه و صراحی و غیره . (از آنندراج ) : صبح
قنینةلغتنامه دهخداقنینة. [ ق َن ْ نی ن َ ] (ع اِ) شیشه . ج ، قَناتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ظرف شیشه ای برای شراب . (از اقرب الموارد). صراحی . (ناظم الاطباء).
طنبورلغتنامه دهخداطنبور. [ طَم ْ / طُم ْ ] (معرب ، اِ) یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است . قسمی ماندولینا از ذوات الاوتار و آن در ایران و بلغارستان و میان عرب متداول است . از آلات موسیقی
قنینهلغتنامه دهخداقنینه . [ ق ِن ْ نی ن َ / ن ِ / ق ِ نی ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) قِنینة. آوندی که شراب در آن پر کنند، مثل شیشه و صراحی و غیره . (از آنندراج ) : صبح
قنینةلغتنامه دهخداقنینة. [ ق َن ْ نی ن َ ] (ع اِ) شیشه . ج ، قَناتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ظرف شیشه ای برای شراب . (از اقرب الموارد). صراحی . (ناظم الاطباء).
مستیقنینلغتنامه دهخدامستیقنین . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستیقن (در حالت نصبی و جری ). یقین کنندگان . رجوع به مستیقن شود : ... قلتم ماندری ما الساعة، اًن نظن اًلا ظنا و ما نحن بمستیقنین . (قرآن 32/45).
مقنینلغتنامه دهخدامقنین . [ م ِ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل «شاردونره » فرانسوی آورده که از انواع مرغهای مهاجر و خوش آواز است و رنگ پرهای آن سرخ و سیاه و زرد و سپید و طول آن دوازده سانتیمتر است . ج ، مقانین . و رجوع به دزی ج 2 ص <span clas
ارقنینلغتنامه دهخداارقنین . [اَ ق َ ] (اِخ ) شهری است به روم و سیف الدولةبن حمدان در آنجا غزو کرد و ابوفراس آنرا یاد کرده و گوید:الی أن وردنا ارقنین نسوقهاو قد نکلت اعقابنا و المخاصِر.و بعضی آنرا با فاء ذکر کرده اند ولی ارقنین با قاف بیشتر آمده است . (معجم البلدان ). و مؤلف قاموس
تقنینلغتنامه دهخداتقنین . [ ت َ ] (ع مص ) در تداول فارسی امروز، قانون گزاردن . وضع قانون کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد و قانون شود.