لترهلغتنامه دهخدالتره . [ ل َ رَ / رِ ] (ص ) پاره پاره و دریده . (برهان ) (صحاح الفرس ) : بلتام آمد زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ لتره شدلشکر زنبیل و هبا گشت کنام . محمدبن وصیف (از تاریخ سیستان ص <span class=
لترهلغتنامه دهخدالتره . [ ل ُ رَ / رِ ] (اِ) زبان قرارداده ای باشد میان دو کس که با هم تکلم کنند و دیگران نفهمند. (برهان ). لوترا. لوتره . (زبان زرگری و زبان مرغی از آنجمله است ). || (ص ) شخصی که بند زبان نداشته باشد یعنی هر چه بشنود همه جا نقل کند. (برهان ).
لطرهلغتنامه دهخدالطره . [ ل َ طَ رِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در چهارده هزارگزی جنوب خاوری رودسر و دوهزارگزی شوسه ٔ رودسر به شهسوار. جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و دارای 160 تن سکنه . آب آن از پل رود. محصول آنجا بر
لیترهلغتنامه دهخدالیتره . [ رِ ] (اِخ ) اِمیل . زبان شناس و فیلسوف فرانسوی ، مولد پاریس (1801-1881 م .). مؤلف لغت نامه ٔ مشهور فرانسه .
لاتاریلغتنامه دهخدالاتاری . (فرانسوی ، اِ) نوعی بخت آزمائی و قرعه کشی است به اشکال مختلف و با ادوات و اسبابهای گوناگون که در آن شماره هائی را بین حضار تقسیم کنند و سپس شماره ای را برحسب اتفاق و تصادف بیرون کشند و آن با هر یک از نمرات توزیع شده ٔ قبلی که موافق افتد دارنده ٔ آن شماره برنده شود و
کتره کردنلغتنامه دهخداکتره کردن . [ ک َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب )پاره کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دریدن : بر او کتره کرد آن زره را به تیغز زخمش همی جست راه گریغ. فردوسی (از آنندراج ).این لغت در فهرست
کترهلغتنامه دهخداکتره . [ ک َ رَ / رِ ] (ص ) به معنی پاره پاره و دریده است . (آنندراج ). پاره پاره و ژنده . (اوبهی ). و با قطره در لفظ و معنی انسب است چه قطره نیز پاره است و یحتمل قطره معرب کتره باشد. (آنندراج ). و نیز در این معنی شاید مصحف لتره باشد. رجوع به
خشک شنجیلغتنامه دهخداخشک شنجی . [ خ ُ ش َ ] (حامص مرکب ) فالجی . بی حسی و بیحرکتی عضو. (یادداشت بخط مؤلف ) : پیری و درازی و خشک شنجی گویی به گه آلوده لتره غنجی .منجیک .
باسوادلغتنامه دهخداباسواد. [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که باخواندن و نوشتن آشنا باشد. سواددار. بزبان فرانسوی ، لتره . آشنا به مقدمات خواندن و نوشتن . || اصطلاحاً برای مردم فهمیده و دانشمند و متبحر در یک فن نیز گفته میشود. و رجوع به سواد شود.