مروالغتنامه دهخدامروا. [ م ُرْ ] (اِ) فال نیک و دعای خیر. (جهانگیری ) (برهان ). فال نیک . (غیاث ). فال نیکو.(اوبهی ) (آنندراج ). دعا. دعای خیر. نیک سگالی . نیک اندیشی . مرحبا. تحسین مقابل مرغوا، نفرین : روزه به پایان رسید و آمد نوعیدهر روزبر آسمانْت بادا مروا.<
مروافرهنگ فارسی عمیدتفٲل؛ فال نیک: ◻︎ لب بخت پیروز را خندهای / مرا نیز مروای فرخندهای (عنصری: ۳۶۲).⟨ مُروای نیک: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو بر مروای نیک انداختی فال / همه نیک آمدی مروای آن سال (نظامی۱۴: ۱۸۰).
موروالغتنامه دهخداموروا. [ م ُ ] (اِخ ) آندره موروا. نام مستعار امیل هرزگ نویسنده و زندگینامه نویس و مورخ نامدار فرانسوی (1885-1967 م .) است که اصلاً از یک خانواده ٔ کارخانه دار یهودی بود که در سال 1
مروءةلغتنامه دهخدامروءة. [ م ُ ءَ ] (ع اِمص ) مردمی . ج ، مرؤات . (دهار). نخوت و کمال مردانگی ، و آن آدابی است نفسانی که با مراعات آن انسان به محاسن اخلاقی و عادات و رفتار نیکو دست می یابد. (از اقرب الموارد). جوانمردی . و رجوع به مروت شود.
مروءةلغتنامه دهخدامروءة. [ م ُ ءَ ] (ع مص ) صاحب مروت و انسانیت و مردمی شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مروانلغتنامه دهخدامروان . [ م َرْ ] (اِخ ) معاویة القاری یکی از مشایخ صوفیه و معاصر با احمدبن ابی الجواری بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مروانیلغتنامه دهخدامروانی . [ م َرْ ] (ص نسبی ) منسوب است به مروان بن حکم . (از الانساب سمعانی ).- مروانی رنگ ؛ چون مروان . دارای صفاتی چون صفات مروان : اولاً لشکر آل مرتضی که باشند، شیر مردان نه مشتی دوغ بازی سیاه قفا... أموی طبع، مروانی رن
مروانیلغتنامه دهخدامروانی . [ م َرْ ] (ص نسبی ) منسوب به مروان بن غیلان از حرث . (از الانساب سمعانی ).
مروانیانلغتنامه دهخدامروانیان . [ م َرْ ] (اِخ ) آل مروان . بنی مروان . سلسله ای که از 380 تا 489 (478) هَ . ق . بر دیاربکر (آمد) و ارزن و میافارقین و کیفا و جزیره حکومت داشته است . نسبت آنان به
مروانیةلغتنامه دهخدامروانیة. [ م َرْ نی ی َ ] (اِخ ) مروانیان . بنی مروان . آل مروان . رجوع به آل مروان شود.- قصعه یا قعبه ٔ مروانیة ؛ در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است ، چه ام حکیم ساقیه ٔ ولیدبن یزید خلیفه ٔ اموی مروانه نام داشته است . رجوع به تعلیق
مرغوافرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ مروا] فال بد۲. نفرین: ◻︎ نفرین کند به من بردارم به آفرین / مروا کنم بدو بردارد به مرغوا (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۲).
مروانلغتنامه دهخدامروان . [ م َرْ ] (اِخ ) معاویة القاری یکی از مشایخ صوفیه و معاصر با احمدبن ابی الجواری بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مروان القرظلغتنامه دهخدامروان القرظ. [ م َرْ نُل ْ ق َ رَ ] (اِخ ) یا مروان اول ، لقب خلیفه ٔچهارم است از خلفای بنی امیه بدان جهت که بعضی بلاد یمن بر دست او مفتوح گشت و آنجا روئیدنگاه قرظ است .
مروانیلغتنامه دهخدامروانی . [ م َرْ ] (ص نسبی ) منسوب است به مروان بن حکم . (از الانساب سمعانی ).- مروانی رنگ ؛ چون مروان . دارای صفاتی چون صفات مروان : اولاً لشکر آل مرتضی که باشند، شیر مردان نه مشتی دوغ بازی سیاه قفا... أموی طبع، مروانی رن
مروانیلغتنامه دهخدامروانی . [ م َرْ ] (ص نسبی ) منسوب به مروان بن غیلان از حرث . (از الانساب سمعانی ).
مروانیانلغتنامه دهخدامروانیان . [ م َرْ ] (اِخ ) آل مروان . بنی مروان . سلسله ای که از 380 تا 489 (478) هَ . ق . بر دیاربکر (آمد) و ارزن و میافارقین و کیفا و جزیره حکومت داشته است . نسبت آنان به
کامروالغتنامه دهخداکامروا. [ رَ ] (ص مرکب ) کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود. (فرهنگ نظام ). مقابل کام کش . (از آنندراج ). برخورنده و متمتع. (ناظم الاطباء). کامیاب . کامران . نیکبخت . پیروز : خجسته بادت و فرخنده و مبارک بادنواز و خلعت و تشریف شاه کامروا. <p
ناکامروالغتنامه دهخداناکامروا. [ رَ ] (ص مرکب ) مقابل کامروا. آنکه کامروا نیست . ناکام . رجوع به کامروا شود.