مستثقللغتنامه دهخدامستثقل . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استثقال . آنچه سنگین باشد. || کسی که چیزی را سنگین بیابد. || احساس کننده ٔ سنگینی کسی . (اقرب الموارد). || سست از بیماری یا از خواب یا از لوم و بخل . (منتهی الارب ). رجوع به استثقال شود.
مخبوللغتنامه دهخدامخبول . [ م َ ] (ع ص ) مصروع . (ناظم الاطباء). || پریشان عقل .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلشده . (مهذب الاسماء). || (در اصطلاح عروض ) چون هر دو سبب این جزو [ یعنی مستفعلن ] بدین زحاف ناقص می شود و آنکه بنفس خویش مستثقل می آید آن را مخبول خواندند. (الم
مقتضبلغتنامه دهخدامقتضب . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ) بریده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).بریده شده و قطعشده . || شعر مقتضب ؛ شعر بدیهه گفته شده . (ناظم الاطباء). شعر مُرتَجَل و همچنین است کلام مقتضب . || آن که کاری بر عهده ٔ اوگذارند و او نتواند آن را نیک انجام دهد.
وافرلغتنامه دهخداوافر. [ ف ِ ] (ع ص ) بسیار. افزون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اوفر. موفور. وافره . موفوره . وافی . متوافر. متوافره . (از یادداشت مؤلف ). فراوان . کثیر : و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک علمی وافر و ذکری سایر داشتندبه منزلت ساکنان
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زِ ] (ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است . (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو حرف و رفتن این دو حرفست ن