مضارعلغتنامه دهخدامضارع . [ م ُ رِ ] (ع ص ) شریک و شبیه و مانند شونده . (غیاث ). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء). مشابه . (اقرب الموارد). || (اصطلاح صرف عربی ) فعلی که بر زمان حال یا آینده دلالت کند مانند: یعلم ، تعلم ، اعلم ، نعلم . مضارع [ در زبان عرب ] فعلی است که دلالت بر زمان حال و آینده کند
مضارعفرهنگ فارسی عمید۱. در دستور زبان، فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند.۲. در عروض، بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن.
مضارعفرهنگ فارسی معین(مُ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) مانند شونده . 2 - صیغه ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند.
مدارهلغتنامه دهخدامداره . [ م َ رِه ْ ] (ع ص ، اِ)ج ِ مِدرَه ْ. (از اقرب الموارد). رجوع به مدره شود.
مدارةلغتنامه دهخدامدارة. [ م ُ رَ ] (ع اِ) نوعی از دلو و آن پوست است که گرد دوخته از آن آب کش نمایند. (از منتهی الارب ). پوست عمل آورده ای که به صورت ظرف مدوری سازند و بدان آب کشند. (از اقرب الموارد). || ازار موشی . (اقرب الموارد). ازار منقش . (منتهی الارب ). ازار زردوزی شده و منقش . (ناظم الا
مدورةلغتنامه دهخدامدورة. [ م ُ دَوْ وَ رَ ] (ع ص ) ماده شترانی که راعی در میان آنها می گردد و شیر آنها را می دوشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مذائرةلغتنامه دهخدامذائرة. [ م ُ ءَ رَ ] (ع مص ) ناسزاواری کردن زن با شوی خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مضارعةلغتنامه دهخدامضارعة. [ م ُ رَ ع َ ] (ع مص ) با چیزی مانیدن . (زوزنی ). با کسی مانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همدیگر مانا و برابر گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مانا و برابرگردیدن با چیزی و مشابه وی شدن . (از ناظم الاطباء).
مضارعتلغتنامه دهخدامضارعت . [ م ُ رَ / رِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) مانا شدن و مشابهت : و مضارع را ازبهر آن مضارع خوانند که در تربیع و تقدیم اوتاد به هزج مانند است و مضارعت ، مشابهت و مقابلت است . (المعجم چ 1
مضارعهلغتنامه دهخدامضارعه . [ م ُ رَ / رِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) مضارعة. رجوع به مضارعة و مضارعت شود .
حرف مضارعلغتنامه دهخداحرف مضارع . [ ح َ ف ِ م ُ رِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: و آن دالی است مفرد که در اواخر کلمات فعل را صیغت مضارع گرداند، چنانکه آید و رود و گوید و میشنود. (المعجم ص 165).
فعل بیقاعدهirregular verbواژههای مصوب فرهنگستانفعلی که بن ماضی آن با قاعدۀ مشخصی از بن مضارع ساخته نمیشود
مضارعةلغتنامه دهخدامضارعة. [ م ُ رَ ع َ ] (ع مص ) با چیزی مانیدن . (زوزنی ). با کسی مانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همدیگر مانا و برابر گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مانا و برابرگردیدن با چیزی و مشابه وی شدن . (از ناظم الاطباء).
مضارعتلغتنامه دهخدامضارعت . [ م ُ رَ / رِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) مانا شدن و مشابهت : و مضارع را ازبهر آن مضارع خوانند که در تربیع و تقدیم اوتاد به هزج مانند است و مضارعت ، مشابهت و مقابلت است . (المعجم چ 1
مضارعهلغتنامه دهخدامضارعه . [ م ُ رَ / رِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) مضارعة. رجوع به مضارعة و مضارعت شود .
حرف مضارعلغتنامه دهخداحرف مضارع . [ ح َ ف ِ م ُ رِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: و آن دالی است مفرد که در اواخر کلمات فعل را صیغت مضارع گرداند، چنانکه آید و رود و گوید و میشنود. (المعجم ص 165).
تجنیس المضارعلغتنامه دهخداتجنیس المضارع .[ ت َ سُل ْ م ُ رِ ] (ع اِ مرکب ) آنست که دو کلمه را جز در حرف متقارب اختلافی نباشد، مانند داری و باری . (از تعریفات جرجانی ص 45). و صاحب آنندراج برای تجنیس مضارع تعریفی یاد کرده است که صاحب المعجم و حدایق السحر آنرا برای تجنیس