ودادلغتنامه دهخداوداد. [ وَ ] (ع مص ) وِداد. وُداد. دوست داشتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج المصادر). دوستی . محبت . مودت : کم بودشان رقت و لطف و ودادزآنکه حیوانی است غالب بر نهاد. مولوی .کارت این بوده ست
ودادلغتنامه دهخداوداد. [ وِ ] (ع مص )وَداد. وُداد. ود. ودادة. مودة. موددة. دوست داشتن .(اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با یکدیگردوستی داشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || (اِمص ) دوستی . حب . مودت . ود. مهر.محبت . (از یادداشت مؤلف ) : ذات
ودادلغتنامه دهخداوداد. [وُ ] (ع مص ) وَداد. وِداد. ود. مودة. دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
پوداتلغتنامه دهخداپودات . [ ] (ص ) صاحب برهان گوید بمعنی محسوس باشد و پوداتان بمعنی محسوسات یعنی آنچه بنظر و حس درآید - انتهی . این کلمه از جمله ٔ مجعولات دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 239 شود.
ودادتلغتنامه دهخداودادت . [ وَ دَ ] (از ع مص ) وداد. ود. آرزو بردن . (بحر الجواهر). رجوع به ودادة شود.
ودادةلغتنامه دهخداودادة. [ وَ دَ ] (ع مص ) ود. وداد. مودة. موددة. دوست داشتن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آرزو بردن . (منتهی الارب ). آرزو کردن . (المصادر زوزنی ). رجوع به وداد و ود شود.
ودادتلغتنامه دهخداودادت . [ وَ دَ ] (از ع مص ) وداد. ود. آرزو بردن . (بحر الجواهر). رجوع به ودادة شود.
ودادةلغتنامه دهخداودادة. [ وَ دَ ] (ع مص ) ود. وداد. مودة. موددة. دوست داشتن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آرزو بردن . (منتهی الارب ). آرزو کردن . (المصادر زوزنی ). رجوع به وداد و ود شود.
دیودادلغتنامه دهخدادیوداد. [ وْ ] (اِخ ) ابوالساج دیودادبن دیودست . مؤسس سلسله ٔ ساجیان در آذربایجان (فوت 266 هَ .ق .) واز امرای معروف دستگاه خلفای عباسی است . رجوع به ابوالساج و ساجیان و تاریخ سیستان ص 230 و مجمل التواریخ ص <
کاملةالودادلغتنامه دهخداکاملةالوداد. [ م ِ ل َ تُل ْ وِ ] (ع ص مرکب ) شرط دول کاملةالوداد، شرطی است که معمولاً در عهود تجاری قید گردیده و بموجب آن هر یک از دول امضاء کننده ٔ عهدنامه از تخفیفات گمرکی یا امتیازات تجاری که بعدها به دولت دیگر ممکن است داده شود بهره مند میگردد. و هرگاه چنین شرطی در عهود
ذوودادلغتنامه دهخداذووداد. [ وِ ] (ع ص مرکب ) خداوند دوستی . دوستار. دوستدار : گفت صد خدمت کنم ای ذووداددست بر دو چشم و بر سینه نهاد.مولوی .
ابودادلغتنامه دهخداابوداد. [ اَ ] (اِخ ) یکی از نامهای گاوی که اهورامزدا آفرید و جرثومه ٔ همه خلق در او نهاد. این کلمه مصحف ایوداد است .
اسودادلغتنامه دهخدااسوداد. [ اِ وِ ] (ع مص ) سیاه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سیاه گردیدن . (منتهی الارب ). سیاه بودن .