پایبندفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسیر، پایبست، گرفتار، مقید ۲. اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی ۳. دلباخته، هواخواه ۴. خلخال ۵. بخو، زنجیر، کند ۶. بند، دوال ≠ مجرد
پابندلغتنامه دهخداپابند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند وبه میخ استوار کنند. شکال . رِساغ . رِصاغ . || بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند. || (ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد. - پابند چیزی بودن ؛ بدان تعلق
پابندفرهنگ فارسی عمید۱. ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند.۲. (صفت مفعولی) [مجاز] مقید؛ گرفتار.۳. (صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد.۴. [قدیمی] بَخو؛ قید.⟨ پابند شدن: (مصدر لازم)۱. مقید شدن؛ گرفتار شدن.۲. [مجاز] عاشق شدن.
پابندrail fastener, fastener, rail clipواژههای مصوب فرهنگستانابزاری فنری برای محکم کردن پایۀ ریل بر روی زینچه یا ریلبند
پایبندسازی عمومpublic engagement, community engagementواژههای مصوب فرهنگستانگردهمآوردن افراد برای تبیین و حل امور مشترک و ایجاد تغییرات اجتماعی مثبت
پایبندسازی عمومpublic engagement, community engagementواژههای مصوب فرهنگستانگردهمآوردن افراد برای تبیین و حل امور مشترک و ایجاد تغییرات اجتماعی مثبت