پولادسنبلغتنامه دهخداپولادسنب . [ سُمْب ْ س ُ ] (نف مرکب ) که پولاد را سنبد. عظیم سخت : عزم تو کشورگشاو خشم تو بدخواه سوزرمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گداز.فرخی .
سنبفرهنگ فارسی عمید۱. = سنبیدن۲. سنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنسنب، پولادسنب.۳. (اسم) سوراخ.۴. (اسم) آغل زیرزمینی.۵. (اسم) = سُم
کشورگشالغتنامه دهخداکشورگشا. [ ک ِش ْ وَ گ ُ ] (نف مرکب ) فاتح کشور. کشورگیر. مسخر کننده ٔ مملکت : عزم تو کشورگشا و خشم تو بدخواه سوزرمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گذار. فرخی .خدایگان جهان باد و پادشاه زمین به عون ایزد، کشورگشا و ش
سنبلغتنامه دهخداسنب . [ سُمْب ْ ] (اِ) سم چارپایان . (برهان ) (جهانگیری ). سم ستور. (آنندراج ). || گرد باشد که از سنب ستوربرآید. (تفسر ابوالفتوح ). || پای که به عربی رِجل خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) و (آنندراج ). پای . رِجل . (ناظم الاطباء) : ما بب