کولخلغتنامه دهخداکولخ . [ ل َ ] (اِ) به معنی آتشدان و منقل باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً گولخ است مخفف «گولخن » و با گیلکی «کله » (منقل ) مقایسه شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به گولخ شود.
کولخلغتنامه دهخداکولخ . [ ل َ ] (اِخ ) با ثانی مجهول ، نام مردی بوده تورانی که اسفندیار را از راه هفت خوان به رویینه دژ رسانید. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). در فهرست ولف «کولخ » و «گولخ » نیامده و شخصی که اسفندیار را در هفتخوان رهنمایی کرد گرگسار بود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قشلاق کولوخلغتنامه دهخداقشلاق کولوخ . [ ق ِ کول ْ لو ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کلیبر شهرستان اهر واقع در7500 گزی جنوب کلیبر و 10 هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مایل به گرمی است . <span class="hl" dir="
کلوخلغتنامه دهخداکلوخ . [ ک ُ ] (اِ) گل خشک شده . (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مدر. مدرة. (منتهی الارب ). پاره ای گل خشک شده به صورت سنگ . پاره های گل خشک شده به درشتی مشتی و بزرگتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آستین بگرفتمش گفتم
کولخشیلغتنامه دهخداکولخشی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب است به کولخش که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
گولخلغتنامه دهخداگولخ . [ ل َ ] (اِ) گولخن . گولخ . کولخ . گلخان . گولخان . گلخن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلخن که آتشگاه حمام است . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری )تون حمام . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) : چون گولخ است قوافی قصیده چون گلشن
منقللغتنامه دهخدامنقل . [م َ ق َ ] (ع اِ) راه در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || پای افزار. (مهذب الأسماء). موزه و نعل کهنه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ). موزه و کفش کهنه ٔ درپی کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || راه
کولخشیلغتنامه دهخداکولخشی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب است به کولخش که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).