آباد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ان کردن، مسکونیکردن، شهرک ساختن، معمور کردن، دایر کردن، شهرکسازی کردن، توسعه دادن، ساختن، برافراشتن، بالا آوردن، برپا کردن، ساختمان کردن نوکردن، نوسازی کردن ساخته شدن، بالارفتن
آباد کردنلغتنامه دهخداآباد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمارت . عمران : به گرد اندرش روستاها بساخت چو آباد کردش کهان را نشاخت . فردوسی .وز آن پس جهان یکسرآباد کردهمه روی گیتی پر از داد کرد. فردوسی .ز هو
آباد کردنلغتنامه دهخداآباد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمارت . عمران : به گرد اندرش روستاها بساخت چو آباد کردش کهان را نشاخت . فردوسی .وز آن پس جهان یکسرآباد کردهمه روی گیتی پر از داد کرد. فردوسی .ز هو