مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
نورتابabat-jour (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانچراغی معمولاً پایهدار که سرپوشی برای تنظیم نور داشته باشد
geologizedدیکشنری انگلیسی به فارسیزمین شناسی، در زمين شناسی کارکردن، مطالعهعلم زمین شناسی کردن، از نظر زمین شناسی بازرسی کردن
geologizeدیکشنری انگلیسی به فارسیزمین شناسی کردن، در زمين شناسی کارکردن، مطالعهعلم زمین شناسی کردن، از نظر زمین شناسی بازرسی کردن
آبادلغتنامه دهخداآباد. (اِخ ) نام شهری کوچک بر ساحل یمین نهر ناری در بلوچستان . || نام قصبه ٔ کوچکی در سند یعنی درشمال غربی هندوستان . || نام ناحیتی در ناحیه ٔ سبلان کوه نزدیک ارجاق و پیشکین . (نزهةالقلوب ).
آبادلغتنامه دهخداآباد. (ص ) (از پهلوی آپاتان ، شاید مرکب از آو + پاته ) عامر. عامره . معمور. معموره . مزروع . آبادان . مسکون . مقابل ویران و ویرانه و بائر و خراب و یباب : ز توران زمین تا بسقلاب و روم ندیدند یک مرز آباد و بوم . فردوسی .
آبادفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: ◻︎ مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵).۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است؛ خُرم: ◻︎ بدو گفت کای خواجهٴ سالخَورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی: ۶/۴۴۸).۳. [مجاز] دایر؛ برقرار: ◻︎
دامن آبادلغتنامه دهخدادامن آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی باختر اهر و یکهزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی است و معتدل و دارای 386 سکنه . آب آن از چشمه است و محصول آنجا غلا
دانش آبادلغتنامه دهخدادانش آباد. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) آبادشده بدانش . علم آباد. آنجاکه بعلم و دانش آباد و معمور شده باشد : نیست در هیچ دانش آبادی فحل و داناتر از من استادی .نظامی .
داودآبادلغتنامه دهخداداودآباد. [ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 66هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 19هزارگزی شوسه ٔ مهاباد به سردشت دارای 123 سکنه . آب آن از ر
داودآبادلغتنامه دهخداداودآباد. [ وو ] (اِخ ) دهی است از دهستان انار شهرستان رفسنجان . واقع در 78هزارگزی شمال باختری رفسنجان و پنج هزارگزی شوسه ٔ رفسنجان به یزد. دارای 150 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پسته و پنبه . شغ