آبخورهلغتنامه دهخداآبخوره . [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آبگیر. جوی : آب چون برد سوی آبخوره چون گسست آب بر بماندخره .ابوالعباس .
آبخوریلغتنامه دهخداآبخوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف آب خوردن . مشربه . آبخواره . آبخور. || شارب (موی سبلت ). || نوعی از دهنه ٔ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند.
آبخوریفرهنگ فارسی عمید۱. ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب میخورند؛ لیوان؛ آبجامه.۲. موی سبلت.۳. نوعی دهنۀ اسب.۴. جایی یا دستگاهی در اماکن عمومی که برای خوردن آب تعبیه شده است.