آبدلغتنامه دهخداآبد. [ ب ِ ] (ع ص ) جاودانه . ج ، آبدین . || مرغ مقیم بیک جا، خلاف قاطع. || جانور وحشی .
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
عادات غذاییfood habits, dietary habits, eating habitsواژههای مصوب فرهنگستانرفتار افراد در انتخاب و مصرف غذا
آبدانیلغتنامه دهخداآبدانی . [ ب َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف آبادانی :شانی ز آبدانی عالم کناره کردچندانکه در جهان خرابش ندید کس .شانی .
آبدارولغتنامه دهخداآبدارو. (اِ مرکب ) زفت رومی . || مومیایی . و محمدبن زکریای رازی دوای دیگری را به این اسم خوانده . (تحفه ).
آبدانیلغتنامه دهخداآبدانی . [ ب َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف آبادانی :شانی ز آبدانی عالم کناره کردچندانکه در جهان خرابش ندید کس .شانی .
آبدارولغتنامه دهخداآبدارو. (اِ مرکب ) زفت رومی . || مومیایی . و محمدبن زکریای رازی دوای دیگری را به این اسم خوانده . (تحفه ).
آبدستیلغتنامه دهخداآبدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) مهارت . چابکی . تندی در کار. لطافت و نازکی در صنعت : به نقاشی ز مانی مژده داده به رسامی ز اقلیدس زیاده چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی .نظامی .
درآبدلغتنامه دهخدادرآبد. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، در 13هزارگزی شمال خاوری مشهد کنار راه شوسه ٔ مشهد به تبادکان . جلگه و معتدل و دارای 185 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و قنات . محصو