آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول : دوستی زآبریز چرخ بِبَرزآنکه آن گه تهی بود گه پر. سنائی . || مبرز. متوضا. مبال : شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز. <p cl
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول : دوستی زآبریز چرخ بِبَرزآنکه آن گه تهی بود گه پر. سنائی . || مبرز. متوضا. مبال : شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز. <p cl
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .
آبریزفرهنگ فارسی عمید۱. جای ریختن آب.۲. (جغرافیا) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن میشود.۳. چاهی که آبهای گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود.۴. = مستراح۵. [قدیمی] ظرف شراب.
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول : دوستی زآبریز چرخ بِبَرزآنکه آن گه تهی بود گه پر. سنائی . || مبرز. متوضا. مبال : شعر تو باید به آبریز درانداخت گر بود از مشک تر نبشته به ابریز. <p cl
آبریزلغتنامه دهخداآبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .
آبریزفرهنگ فارسی عمید۱. جای ریختن آب.۲. (جغرافیا) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن میشود.۳. چاهی که آبهای گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود.۴. = مستراح۵. [قدیمی] ظرف شراب.
حوضۀ آبریزcatchment basin, catchment area, water shed, drainage basinواژههای مصوب فرهنگستانپهنهای از زمین که بارشهای طبیعی آن ازطریق زهکشی به پیکرۀ آب بزرگتر هدایت میشود متـ . حوضۀ آبخیز، آبریز، آبخیز