حبیرلغتنامه دهخداحبیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام محلی به حجاز است . فضل بن عباس الهی گوید : سقی دمن المواتل من حبیربواکر من رواعد ساریات .و ممکن است شاعر از کلمه ٔ حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد.(معجم البلدان ).
موهبةلغتنامه دهخداموهبة. [ م َ هََ / هَِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) بخشش . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار). دهش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). موهبت . آنچه ببخشند. ج ، مواهب . (مهذب الاسماء) : احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤم
سمهلغتنامه دهخداسمه . [ س ِ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی سمر باشد که دست افزار جولاهگان است ، و آن جاروب مانندی باشد که بدان آهار بر روی تاره ٔ جامه کشند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آبگیر کوچک که جولاهان دارند و در مؤید به معنی ماله ٔ آهار و لیف جول
برکةلغتنامه دهخدابرکة. [ ب ِک َ ] (ع اِ) سینه و پوست سینه ٔ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است ، یا برک سینه ٔ آدمی است وبرکة غیر آدمی ، یا برک باطن سینه است و برکة ظاهر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی از نشست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوسپند دوشیدن
آبگیرلغتنامه دهخداآبگیر. (اِ مرکب ) دریا. بحر : بیامد بدریا هم اندر شتاب زهر سو درافکند زورق بر آب ز آگاهی نامدار اردشیرسپاه انجمن شد بر آن آبگیر. فردوسی .یکی آبگیر است از آن روی شهرکز آن آب کس را ندیدیم بهرکه خورشید
آبگیرفرهنگ فارسی عمید۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: ◻︎ باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از چین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ظرف آب یا گلاب: ◻︎ طبقهای زرین پر از مشک ناب / به پیش اندرون آبگیر گلاب (فردوسی: ۳/۳۹۵).۳. گنجایش حوض یا آبانبار یا ظرف برای مقداری
آبگیرفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - استخر، حوض . 2 - تالاب ، برکه . 3 - ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند. 4 - خادم حمام . 5 - کسی که سوراخ ظرف هایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع می گرفت . 6 - گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری .
آبگیرلغتنامه دهخداآبگیر. (اِ مرکب ) دریا. بحر : بیامد بدریا هم اندر شتاب زهر سو درافکند زورق بر آب ز آگاهی نامدار اردشیرسپاه انجمن شد بر آن آبگیر. فردوسی .یکی آبگیر است از آن روی شهرکز آن آب کس را ندیدیم بهرکه خورشید
آبگیرفرهنگ فارسی عمید۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: ◻︎ باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از چین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ظرف آب یا گلاب: ◻︎ طبقهای زرین پر از مشک ناب / به پیش اندرون آبگیر گلاب (فردوسی: ۳/۳۹۵).۳. گنجایش حوض یا آبانبار یا ظرف برای مقداری
آبگیرفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - استخر، حوض . 2 - تالاب ، برکه . 3 - ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند. 4 - خادم حمام . 5 - کسی که سوراخ ظرف هایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع می گرفت . 6 - گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری .