آبسرخهred tide, red waterواژههای مصوب فرهنگستانپدیدهای ناشی از تکثیر بیشازحد برخی از ریزاندامگانهای گونههای داینوفیتا (Dinophytes) معمولاً در نتیجۀ افزایش مواد مغذی که براثر آن برخی گونهها سمومی تولید میکنند که ممکن است باعث مرگومیر سایر آبزیان شود
سرخژهلغتنامه دهخداسرخژه . [ س ُ خ ِ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) سرخجه . سرخچه . سرخزه . حصبه . رجوع به همین کلمات شود.
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) نام پسر افراسیاب است که فرامرز او را زنده گرفت و رستم به کین سیاوش بکشت . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : ز کندآوران سرخه را پیش خواندز رستم فراوان سخنها براند. فردوسی .تا افراسیاب بشکس
سرخچهلغتنامه دهخداسرخچه . [ س ُ خ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) جوششی باشد سرخ رنگ که بیشتر بر اندام اطفال پدید آید. (غیاث ). رجوع به سرخجه شود.
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 335 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و یونجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).