آتشکلغتنامه دهخداآتشک . [ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کرمکی خرد که بشب چون چراغ تابد و آن را شب چراغ و شب چراغک و شب تاب و چراغله نیز گویند و به عربی یراعه و ولدالزنا خوانند. || برق . آدرخش . || آبله ٔ فرنگ . نار افرنجیه . ارمنی دانه . کوفت . سیفیلیس . آتشک فرنگ .
اِتَّسَقَدیکشنری عربی به فارسیسازگارشد , هماهنگ شد , همخوان شد , منسجم شد , رديف شد , منظم شد , مرتب شد , مطابقت پيداکرد , تقارن پيداکرد , تناسب پيداکرد , انسجام پيداکرد
زن بیبندوبارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات بار، زن هرزه، بدکاره، نانجیب، پتیاره، خراب، آتشکی، ولنگوواز، خانم رئیس سلیطه
زنهرزهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی احشه، روسپی، هرجایی، جنده، قحبه، زن بدکاره، زناکار، سلیطه پتیاره خودفروش، همهجایی، خانم، خانم رئیس، ماتیشکا نانجیب، خراب، لش، آتشکی، ولنگوواز ◄ زن بیبندوبار مترس فحشا ◄ خودفروشی
انگورکلغتنامه دهخداانگورک . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) مردمک دیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف ) : انگورک چشم ماست خالت گویی کزعین سواد مردم دیده فتاد. مولوی (از آنندراج ). || بثوری که از انصباب مواد عفنه در بد
کوفتیلغتنامه دهخداکوفتی . (ص نسبی ) مبتلابه کوفت . سیفلیسی . کوفتی و آتشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم کوفت گرفته . مبتلا به مرض سیفلیس . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || در تداول عامه خاصه زنان ، سخت مکروه . سخت منفور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ناچیز. بی ارز. (یادداشت به خط م