آتشیزهلغتنامه دهخداآتشیزه . [ ت َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) (از: آتش + -یزه ، پسوند تصغیر) آتشک . کرم شبتاب .
تیزدملغتنامه دهخداتیزدم . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد. (ناظم الاطباء). خشمناک : چو شیر ژیان شد بر پیلسم برآویخت با آتش تیزدم . فردوسی .برفتم بسان نهنگ دژم مر
آتشلغتنامه دهخداآتش . [ ت َ ] (اِ) (از زندی آترس ، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش ، خورنده ٔ قربانی ؛ از: هوت ، قربانی + آش ، خورنده ) یکی از عناصر اربعه ٔ قدما و آن حرارت تو
تیزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ کُند] هرچیزی که نوک یا لبۀ آن بسیار نازک و بُرنده باشد، مثل شمشیر، کارد، چاقو، سوزن، و مانندِ آن؛ بُرنده.۲. [قدیمی، مجاز] تند؛ شتابان.۳. [قدیمی، مجاز
تیزگردلغتنامه دهخداتیزگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) گردگردنده . (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده . آنکه به تندی چرخد : نگه کن بر این گنبد تیزگردکه درمان از اویست و زویست درد. فردوسی .که
تیزلغتنامه دهخداتیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . برنده . تند. قاطع.سخ