حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح َ دا ](ع ق ) هرگز. هگرز. هیچوقت . هیچگاه . ابداً. همیشه : لاافعله حدی الدهر (منتهی الارب )؛ ای ابداً.
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح ُ دا ] (ع اِ) سرودی که شتربانان عرب سرایند شتران را تا تیز روند : نبینی شتر بر حدای عرب که چونش برقص اندر آرد طرب . سعدی (بوستان ).منزل سلمی که بادش هردم از ما صد سلام پر حدای ساربانان بینی و بانگ جرس
حذیلغتنامه دهخداحذی . [ ح َذْی ْ ] (ع مص ) گزیدن شیر تیز و جز آن زبان را. || بسیار درانیدن ، چنانکه پوست را. || حذی به سکین ؛ بریدن به کارد. || حذی به لسان ؛ غیبت کردن کسی را. (از منتهی الارب ). || حذی لسان ؛ زبانگز شدن . گزیدن زبان .
آدیندهلغتنامه دهخداآدینده . [ ی َ دَ / دِ ] (اِ) قوس قزح : عَلَم ابر و تندر بود کوس اوکمان آدینده شود ژاله تیر. رودکی .و آن راکمان گردون ، کمان بهن ، کمان رستم ، کمان شیطان ، آفنداک ، شدکیس ، سرویسه
آدیابنلغتنامه دهخداآدیابن . [ ب ِ ] (اِخ ) ناحیه ای از آشور قدیم که ایرانیان آن را مسخر کردند و در زمان رومیان مملکتی مستقل شد، طراژان آن را گرفت . و اشکانیان آن را از رومیان بازستدند و در زمان ساسانیان جزء مملکت ایران بود.
آدیمامانلغتنامه دهخداآدیمامان . (اِخ ) نام محلی کنار راه خوی و ماکو میان خوی و عسکرآباد، در 4000 گزی خوی .
آدینلغتنامه دهخداآدین . (اِ) خوازه و آرایش ها که بنوروز یا گاه ورود پادشاهان و جشنهای بزرگ در کویها و برزنها و راهها کنند. آذین .
آدینه بازارلغتنامه دهخداآدینه بازار. [ ن َ ] (اِخ ) نام رودی در سرحد ایران و روس در سه فرسنگی بالهارود، و این رود بساری قمیش پیوندد.
آدیندهلغتنامه دهخداآدینده . [ ی َ دَ / دِ ] (اِ) قوس قزح : عَلَم ابر و تندر بود کوس اوکمان آدینده شود ژاله تیر. رودکی .و آن راکمان گردون ، کمان بهن ، کمان رستم ، کمان شیطان ، آفنداک ، شدکیس ، سرویسه
آدیابنلغتنامه دهخداآدیابن . [ ب ِ ] (اِخ ) ناحیه ای از آشور قدیم که ایرانیان آن را مسخر کردند و در زمان رومیان مملکتی مستقل شد، طراژان آن را گرفت . و اشکانیان آن را از رومیان بازستدند و در زمان ساسانیان جزء مملکت ایران بود.
متآدیلغتنامه دهخدامتآدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) یاری داده شده از طرفین . || مهیا و آماده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).