آذان القاضیلغتنامه دهخداآذان القاضی . [ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) اُذُن القاضی . سرةالارض . آذان القسیس . در الجزایر بدان اذن الشیخ گویند. و لاتینی آن قوطولیدون است ، بگفته ٔ بعضی نوعی از حی العالم است .
حدانلغتنامه دهخداحدان . [ ح َدْ دا ] (اِخ ) ابن شمس بن عمروبن غنم . از طائفه ٔ أزدشنوءة، از بنی قحطان . جدی است جاهلی . ضبیرةبن شیبان از فرزندان او است . (معجم البلدان ) (اعلام زرکلی ص 214 از نهایة الارب صص 191-<span class="
حداگانلغتنامه دهخداحداگان . [ ح َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان در 71 هزارگزی جنوب خاش و 21هزارگزی خاوری شوسه ٔ ایرانشهر به خاش . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).<
آذان القسیسلغتنامه دهخداآذان القسیس . [ نُل ْ ق ِس ْ سی ] (ع اِ مرکب ) اُذُن القسیس .آذان القاضی . و صاحب تحفه گوید نوعی از ابرون است .
اذن القاضیلغتنامه دهخدااذن القاضی . [ اُ ذُ نُل ْ ] (ع اِ مرکب ) اذن القسیس . و بعضی گفته اند که آن نوعی از همیشک جوان باشد. رجوع به آذان القاضی و آذان القسیس شود.
اذن القسیسلغتنامه دهخدااذن القسیس . [ اُ ذُ نُل ْ ق ِس ْ سی ] (ع اِ مرکب )اذن القاضی . رجوع به آذان القسیس و آذان القاضی شود.
آزآذانلغتنامه دهخداآزآذان . (اِخ ) نام قریه ای به هرات . || نام قریه ای به اصفهان . آزادان . رجوع به آزادان شود.