چارجویلغتنامه دهخداچارجوی . (اِخ ) چارجو. شهرکی از اجزای بخارا است بر لب جیحون بخوارزم نزدیک . (آنندراج ).
گهرجویلغتنامه دهخداگهرجوی . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرجوی . جوینده ٔ گوهر. آنکه گوهر جوید و دنبال آن رود : گهرجوی را تیشه بر کان رسیدجگر خوردن دل به پایان رسید.نظامی .
خوش آرزوئیلغتنامه دهخداخوش آرزوئی . [ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (حامص مرکب ) خوش سلیقگی . (یادداشت مؤلف ).
ماهکامواژهنامه آزاددارای کام و آرزوئی چون ماه روشن و پیدا دارای کام و آرزوئی روشن همچون ماه دارای کام و آرزویی روشن، چون ماه
مردگیرانفرهنگ فارسی معین(مَ) (اِمر.) جشنی بود در ایران باستان که در پنج روز آخر اسنفدارماه بر پا می شد. در این پنچ روز زنان بر مردان مسلط بودند و هر آرزویی که می کردند تحقق می یافت ؛ از این رو آن را مردگیران گفتند.