چارجولغتنامه دهخداچارجو. (اِخ ) نام یکی از معابر جیحون . به مناسبت شهری با همین نام بدانجا، چارجوی . صاحب مرآت البلدان آرد: در سنه ٔ نهصد و سی و در مرتبه ٔ دوم که عبیداﷲخان اوزبک از ماوراءالنهر بقصد تسخیر خراسان از معبر چارجوی جیحون عبور نموده بمرو آمد و ازمرو بجانب مشهد مقدس رانده این شهر را
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِ) شهوت . (ربنجنی ). اشتهاء. (حبیش تفلیسی ). قوّت ِ جذب ملایم . هوی ̍. هوا : همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .برِ شاه مکران فرستاد و گفت که با شهریاران
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِخ ) سراج الدین علی شاه . شاعر فارسی زبان ایرانی متوطن هند. وفات 1169 هَ . ق . مؤلف تذکره ٔ موسوم به تحفةالنفائس ، معروف به تذکره ٔ آرزو و سراج اللغات و غرائب اللغات و مصطلحات الشعراء و شرح اسکندرنامه ٔ نظامی و غیره .
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِخ ) نام زن سلم : زن سلم را کرد نام آرزوی زن تور را نام آزاده خوی زن ایرج نیک پی را سهی کجا بد سهیلش بخوبی رهی . فردوسی .|| نام دختر ماهیار که بهرام گور او را بزنی کرد.
آرزوهالغتنامه دهخداآرزوها. [ رِ ] (اِ) ج ِ آرزو. مُنی ̍. آمال . اطماع . اَمانی . اشواق . شهوات . اهواء. حاجات : امّا بمروت و حرّیت آن لایقتر که مرا بدین آرزوها برسانی . (کلیله و دمنه ).
ونداواژهنامه آزادامید - آرزو وٍندا به معنی آرزو و آمال می باشد وندا یکی از طوایف و مستقل ترک در فارس بود که در دوره فتحلی شاه قاجار استقلال آن در هم ریخته شد و این طایفه بین ایل کشکولی دره شوری و عمله تقسیم شد. در سر شماری سال 1366 می توان آن در همه این ایلات مشاهده کرد. بخشی از ایل زمان قاجاریه به میان ایل بختیاری
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِ) شهوت . (ربنجنی ). اشتهاء. (حبیش تفلیسی ). قوّت ِ جذب ملایم . هوی ̍. هوا : همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .برِ شاه مکران فرستاد و گفت که با شهریاران
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِخ ) سراج الدین علی شاه . شاعر فارسی زبان ایرانی متوطن هند. وفات 1169 هَ . ق . مؤلف تذکره ٔ موسوم به تحفةالنفائس ، معروف به تذکره ٔ آرزو و سراج اللغات و غرائب اللغات و مصطلحات الشعراء و شرح اسکندرنامه ٔ نظامی و غیره .
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِخ ) نام زن سلم : زن سلم را کرد نام آرزوی زن تور را نام آزاده خوی زن ایرج نیک پی را سهی کجا بد سهیلش بخوبی رهی . فردوسی .|| نام دختر ماهیار که بهرام گور او را بزنی کرد.
خان آرزولغتنامه دهخداخان آرزو.[ ن ِ رِ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای هند و در فرهنگ آنندراج به اشعارش در موارد عدیده استشهاد شده است .
خوش آرزولغتنامه دهخداخوش آرزو.[ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص مرکب ) خوش سلیقه . خوب آرزو.- ریدک خوش آرزو ؛ ریدک خوش سلیقه .
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِ) شهوت . (ربنجنی ). اشتهاء. (حبیش تفلیسی ). قوّت ِ جذب ملایم . هوی ̍. هوا : همی ز آرزوی ... -ر، خواجه را گه خوان بجز زونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .برِ شاه مکران فرستاد و گفت که با شهریاران
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِخ ) سراج الدین علی شاه . شاعر فارسی زبان ایرانی متوطن هند. وفات 1169 هَ . ق . مؤلف تذکره ٔ موسوم به تحفةالنفائس ، معروف به تذکره ٔ آرزو و سراج اللغات و غرائب اللغات و مصطلحات الشعراء و شرح اسکندرنامه ٔ نظامی و غیره .
آرزولغتنامه دهخداآرزو. [ رِ ] (اِخ ) نام زن سلم : زن سلم را کرد نام آرزوی زن تور را نام آزاده خوی زن ایرج نیک پی را سهی کجا بد سهیلش بخوبی رهی . فردوسی .|| نام دختر ماهیار که بهرام گور او را بزنی کرد.