خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آرمان
/'ārmān/
معنی
۱. آرزو.
۲. امید.
۳. آرزوی بزرگ.
۴. حسرت.
〈 آرمان خوردن: (مصدر لازم) حسرت خوردن؛ حسرت بردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ایده، ایدهآل، شعار، مرام، هدف
۲. نصبالعین
۳. آرزو، امید
۴. اندوه، حسرت، غم
دیکشنری
apotheosis, aspiration, cause, creed, goal, ideal, Mecca, motto, slogan
-
جستوجوی دقیق
-
آرمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: ārmān) آرزو ، حسرت ، کمال مطلوب ، مراد و خواسته ؛ تصوراتی که برای ساختن جنبههای گوناگون زندگیِ مطلوب در ذهن انسان هاست ، آنچه باید باشد و به آن میاندیشیم .
-
آرمان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایده، ایدهآل، شعار، مرام، هدف ۲. نصبالعین ۳. آرزو، امید ۴. اندوه، حسرت، غم
-
آرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارمان› 'ārmān ۱. آرزو.۲. امید.۳. آرزوی بزرگ.۴. حسرت.〈 آرمان خوردن: (مصدر لازم) حسرت خوردن؛ حسرت بردن.
-
ideal 1
آرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] ادراک هنری هنرمند که کاملتر از اثر هنری اوست و از اندیشۀ خود هنرمند سرچشمه گرفته است
-
آرمان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - آرزو، امید. 2 - حسرت ، اندوه . 3 - اصل .
-
آرمان
لغتنامه دهخدا
آرمان . (اِ) حسرت . لهف . دریغ. اندوه . (مجمل اللغة). اَرمان .- آرمان خوردن ؛ حسرت بردن . || آرزو. اَمَل : هر حوائج را که بودش آرمان راست کردی میر شهری رایگان . مولوی .از فراقت روز و شب عشاق را هست الامان هرکه دیدار تو بیند نیستش هیچ آرمان . خواجوی ...
-
آرمان
لغتنامه دهخدا
آرمان . (اِخ ) نامی از نامهای مردان : چو کردوی شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه وْ آرمان نشستند با شاه ایران برازبزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
ارمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'armān = آرمان: ◻︎ نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو / نه ارمان آن کِهم تو دل نگسلانی (منوچهری: ۱۳۸).
-
SimCom
اِرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] ← ارتباط همزمان
-
ارمان
لغتنامه دهخدا
ارمان . [ اَ ] (اِ) آرزو. (جهانگیری ) (برهان ). اَمَل . || حسرت . (جهانگیری ) (برهان ) (اوبهی ): ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس ). || امید. رَجاء : نه امّید آن کایچ بهتر شوی تونه ارمان آن کم تو دل نگسلانی . منوچهری . || رنج . (فرهنگ اسدی ). رنج بر...
-
ارمان
لغتنامه دهخدا
ارمان . [ اَ ] (اِ) نوعی از دارو باشد که بوی آن ببوی قرفه ماند و بیخ دندان را سخت کند. (برهان ). و رجوع به ارمال و ارماک و ارمالک شود.
-
ارمان
لغتنامه دهخدا
ارمان . [ اِ ] (اِ) هر چیز که آن بعاریت باشد. (برهان ).
-
ارمان
لغتنامه دهخدا
ارمان . [ اِ ] (اِخ ) یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مَسپِروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61).
-
ارمان
لغتنامه دهخدا
ارمان . [ اِ ] (اِخ ) نام شهر و مدینه ای . (برهان ). سرزمینی است در توران . [ شهرکیست ] از کشانی ، به ماوراءالنهر. (حدود العالم ). خان ارمان : که افراسیاب اندر ارمان زمین دو سالار کرد از بزرگان گزین . فردوسی .که بیژن ندارد به ارمان رهی . فردوسی .ز شه...