خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آرم
/'ārm/
معنی
علامت مخصوص یک کشور، حزب، مؤسسه، سازمان، اداره، و مانند اینها که بر هرچیز وابسته به آن نقش میبندد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
علامت، مدال، نشان
برابر فارسی
نشان، نشانه
دیکشنری
badge, coat of arms, device, earmark, insignia, motto, slogan
-
جستوجوی دقیق
-
آرم
واژگان مترادف و متضاد
علامت، مدال، نشان
-
آرم
فرهنگ واژههای سره
نشان، نشانه
-
آرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: arme] 'ārm علامت مخصوص یک کشور، حزب، مؤسسه، سازمان، اداره، و مانند اینها که بر هرچیز وابسته به آن نقش میبندد.
-
آرم
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.)علامت و نشانه ای که مخصوص یک ادارة دولتی یا هر مؤسسة دیگری باشد، نشانه (فره ).
-
آرم
لغتنامه دهخدا
آرم . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک مدینه ٔ رسول صلوات اﷲعلیه . || نام دهی نزدیک دهستان از قرای ساحلی بحر آبسکون . (یاقوت ).
-
آرم
لغتنامه دهخدا
آرم . [ رِ / رُ ] (اِخ ) نام شهری بمازندران نزدیک ساری و از آنجاست خسروبن حمزه ٔ مؤدب . و رجوع به آرم دره شود.
-
آرم
واژهنامه آزاد
بنشانه نشانما
-
واژههای مشابه
-
ارم
واژگان مترادف و متضاد
بهشت، پردیس، جنان، جنت، فردوس، مینو، نعیم ≠ دوزخ
-
ارم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'eram در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و بهمنزلۀ بهشت زمینی بوده است: ◻︎ زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی: ۲/۶۴)، ◻︎ تا بوستان بهسان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیتالحرم شود (منوچهری: ۱۸۴)....
-
ارم
فرهنگ فارسی معین
(اِ رَ) [ ع . ] (اِ.) نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ ] (اِ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ ] (اِخ ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن .
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ ] (ع مص )خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه ٔ آنچه هست بر خوان و جز آن : ارم ما علی المائدة؛ خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الأرب ). || دندان بر چیزها نهادن . (تاج المصادر...
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن زرّ. صحابی است .