خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آری
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [مقابلِ نه] 'āri کلمۀ جواب؛ بله؛ بلی؛ حتماً؛ بیشک.
-
جستوجو در متن
-
گلوند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گلونده› [قدیمی] galvand ۱. آنچه بهرَسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند.۲. چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آنها که به نخ کشیده باشند: ◻︎ خواجهٴ ما ز بهر گندهپسر / کرد از خایهٴ شتر گلوند (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
-
گله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gal[l]e رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان؛ رمه؛ گروه؛ دسته.
-
گله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: gilak] gele ۱. شکوه؛ شکایت.۲. اظهار دلتنگی.〈 گله کردن: (مصدر لازم) شکوه کردن؛ شکایت کردن.
-
گله آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفتمفعولی) gele'āmiz آمیختهبهگله و شکایت.
-
گلهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] (زیستشناسی) golhār گیاهی شبیه نیلوفر، دارای برگهای پهن و گلهای درشت سرخ و سفید و خوشبو که میان گلهای آن تخمهای ریز قرار دارد و بیشتر در تالابها میروید.
-
گله بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gal[l]ebān شبان؛ چوپان؛ نگهبان گله.
-
گله چران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gal[l]eča(e)rān چرانندۀ گله؛ کسی که گله را به چرا ببرد؛ شبان؛ چوپان.
-
گله دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gal[l]edār صاحبگله؛ کسی که گلۀ گوسفند دارد.
-
گله گزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلهگزارنده› gelegozār آنکه از کسی یا چیزی گله کند.
-
گله گله
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه] gal[l]egal[l]e رمهرمه؛ گروهگروه؛ دستهدسته.
-
گله گله
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹گلهبهگله› [عامیانه] golegole جایجای؛ اینجا و آنجا.
-
گله مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] gelemand آنکه از کسی شکایتی دارد؛ شکوهکننده.
-
گلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب گِل) [پهلوی: gilen] ‹گلین› geli ۱. چیزی که از گِل ساخته شده باشد.۲. گِلآلود.