عجرمیلغتنامه دهخداعجرمی . [ ع َ رَ می ی ] (ص نسبی ) نسبت است به عجرم وآن جدّ اَبی عیسی است . رجوع به عجرمی ابی عیسی شود.
عجرمیلغتنامه دهخداعجرمی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) حسین بن ابراهیم بن عامربن ابی عجرم المقری الانطاکی العجرمی مکنی به ابوعیسی . از عبداﷲبن محمدبن اسحاق و جز او روایت کند و ابوبکر بن المقری و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 2 ص 123</s
آزرمیدختلغتنامه دهخداآزرمیدخت . [ زَ دُ ] (اِخ ) دختر پرویزبن هرمزبن انوشیروان ملقبه ٔ به عادله [ مفاتیح ] که پس از خواهر خویش پوراندخت لشکریان او را بپادشاهی برداشتند و چهار ماه ملک راند. و او را آزرم و آزرمی نیز خوانده اند. رجوع به آزرم شود.
آزرمیدختلغتنامه دهخداآزرمیدخت .[ زَ دُ ] (اِخ ) نام شهری در حوالی قرمسین یا غزنین بناکرده ٔ آزرمیدخت بنت پرویزبن هرمزبن انوشیروان .
آزرمیدختفرهنگ نامها(تلفظ: āzarmi doxt) به معنی دختر پیر ناشدنی ؛ (در اعلام) خواهر ' بوران دخت ' و دختر خسرو پرویز ، ملکهی ساسانی . + ن.ک. آذرمیدخت .
شلافگیلغتنامه دهخداشلافگی . [ ش َل ْ لا ف َ / ف ِ ] (حامص ) بی حیاگری . بی شرمی . بی آزرمی . و بیشتردر زنان گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شلافه شود.
پرروئیلغتنامه دهخداپرروئی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پررو. بی آزرمی . بی شرمی . دریدگی . وقاحت . سخت روئی . سِترگی . بی حیائی . مقابل کم روئی .
شوخ دیدگیلغتنامه دهخداشوخ دیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . سفاقت . شوخ چشمی . بی حیائی . بی آزرمی .(یادداشت مؤلف ). جسارت و بیشرمی . (ناظم الاطباء).
آزرمیدختلغتنامه دهخداآزرمیدخت . [ زَ دُ ] (اِخ ) دختر پرویزبن هرمزبن انوشیروان ملقبه ٔ به عادله [ مفاتیح ] که پس از خواهر خویش پوراندخت لشکریان او را بپادشاهی برداشتند و چهار ماه ملک راند. و او را آزرم و آزرمی نیز خوانده اند. رجوع به آزرم شود.
آزرمیدختلغتنامه دهخداآزرمیدخت .[ زَ دُ ] (اِخ ) نام شهری در حوالی قرمسین یا غزنین بناکرده ٔ آزرمیدخت بنت پرویزبن هرمزبن انوشیروان .
آزرمیدختفرهنگ نامها(تلفظ: āzarmi doxt) به معنی دختر پیر ناشدنی ؛ (در اعلام) خواهر ' بوران دخت ' و دختر خسرو پرویز ، ملکهی ساسانی . + ن.ک. آذرمیدخت .