zero hourدیکشنری انگلیسی به فارسیصفر ساعت، لحظه شروع ازمایشات سخت، لحظه بحرانی، هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
testsدیکشنری انگلیسی به فارسیآزمایشات، ازمایش، ازمون، محک، معیار، بوته، بته، امتحان کردن، محک زدن، ازمودن، ازمودن کردن، ازمایش کردن، عیار گرفتن