آزمون خوردگی غوطهایimmersion corrosion testingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون با غوطهور کردن فلز آلیاژ در محلول یا مایع خاص که در آن بعد از مدت زمانی معینی کاهش وزن فلز یا آلیاژ اندازهگیری میشود
آزمونلغتنامه دهخداآزمون . [ زْ / زِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر از آزمودن . بلا. امتحان . تجربه . تجربت . آزمایش . رَوَن . آروین . سنجش . اروند : کنون آزمون را یکی کارزاربسازیم تا چون بود روزگار. فردوسی .<br
آزمونفرهنگ فارسی عمید۱. آزمایش؛ امتحان: ◻︎ وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی: ۸/۷۳)، ◻︎ کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی: ۳/۲۶۴).۲. حاصل تجربه.۳. مجموع سئوالهای تشریحی یا چندگزینهای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او.۴. [قدیمی] تجربه.
آزمونلغتنامه دهخداآزمون . [ زْ / زِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر از آزمودن . بلا. امتحان . تجربه . تجربت . آزمایش . رَوَن . آروین . سنجش . اروند : کنون آزمون را یکی کارزاربسازیم تا چون بود روزگار. فردوسی .<br
آزمونفرهنگ فارسی عمید۱. آزمایش؛ امتحان: ◻︎ وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی: ۸/۷۳)، ◻︎ کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی: ۳/۲۶۴).۲. حاصل تجربه.۳. مجموع سئوالهای تشریحی یا چندگزینهای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او.۴. [قدیمی] تجربه.
سنگ آزمونلغتنامه دهخداسنگ آزمون . [ س َ ] (ص مرکب ) همان سنگ آزما است : بدان آهن که او سنگ آزمون کردتواند بیستون را بیستون کرد. نظامی .رجوع به سنگ آزما شود.
نیک آزمونلغتنامه دهخدانیک آزمون . (ص مرکب ) نیک آزموده . مورد اعتماد و منتخب : به هر دوری که می خوردی طرب کردن فزون بایدموافق دوستان یک دل همه نیک آزمون باید.منوچهری .
آزمونلغتنامه دهخداآزمون . [ زْ / زِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر از آزمودن . بلا. امتحان . تجربه . تجربت . آزمایش . رَوَن . آروین . سنجش . اروند : کنون آزمون را یکی کارزاربسازیم تا چون بود روزگار. فردوسی .<br
آزمونفرهنگ فارسی عمید۱. آزمایش؛ امتحان: ◻︎ وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی: ۸/۷۳)، ◻︎ کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی: ۳/۲۶۴).۲. حاصل تجربه.۳. مجموع سئوالهای تشریحی یا چندگزینهای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او.۴. [قدیمی] تجربه.
بدآزمونلغتنامه دهخدابدآزمون . [ ب َ / ب َ زِ ] (ص مرکب ) چیزی که آزمایش آن نتیجه ٔ بدی می دهد : انده ارچه بدآزمون تیریست صبر تن دار نیک خفتانیست . مسعودسعد.و رجوع به آزمون شود.