مقدارسنجی 2assayواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] تعیین مقدار کمی یا کیفی اجزای یک ماده [علوم دارویی] تعیین مقدار هریک از اجزای دارویی موجود در فراورده متـ . تعیین مقدار
بالگرد هجومیassault helicopterواژههای مصوب فرهنگستانبالگردی که از آن در جابهجایی نیروهای هجومی خودی برای درگیری با نیروهای دشمن و حمله به آنها یا تصرف و حفظ عوارض حساس منطقة عملیات استفاده میشود
ردة هجومیassault echelonواژههای مصوب فرهنگستانعنصری از واحدها و نیروهای رزمی و هوایی در عملیات آبخاکی که مأموریت ادارة حملة اولیه بر روی مناطق عملیاتی را بر عهده دارد
آتش هجومیassault fireواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آتش که سربازان حملهکننده در هنگام نزدیک شدن به دشمن اجرا میکنند
آسایشلغتنامه دهخداآسایش . [ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دویم آسودن . راحت . استراحت . آسانی . آسودگی . دعه . وداعَت . خفض عیش . تنعم . رَوح . مقابل رنج : بدانگه که می چیره شد بر خردکجا خواب و آسایش اندرخورد. فردوسی .شما را از آسای
آسایشگاهلغتنامه دهخداآسایشگاه . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن آسایند. جای استراحت . آرام . آرامگاه . || بیت اللطف . || ساناتوریوم . (فرهنگستان ).
فیلسایلغتنامه دهخدافیلسای . (ص مرکب ) پیلسای . (فرهنگ فارسی معین ).پیل آسای . پیلسا. پیل سان . پیل روش . بزرگ و نیرومند.
آسالغتنامه دهخداآسا. (نف مرخم ) مخفف آسای . آسایش دهنده . آسایش گیرنده :تن آسا. جان آسا. دل آسا. روان آسا. کم آسا : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبکیاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .|| آراینده یا آسایش دهنده : <b
غول آسالغتنامه دهخداغول آسا. (ص مرکب ) بسیار بزرگ و معظم . آنچه مانند غول بزرگ و مهیب باشد. غول پیکر. دیومانند. رجوع به غول شود: کارخانه ٔ غول آسای ذوب فلزات .
آسایشلغتنامه دهخداآسایش . [ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دویم آسودن . راحت . استراحت . آسانی . آسودگی . دعه . وداعَت . خفض عیش . تنعم . رَوح . مقابل رنج : بدانگه که می چیره شد بر خردکجا خواب و آسایش اندرخورد. فردوسی .شما را از آسای
آسایش جولغتنامه دهخداآسایش جو. [ ی ِ ] (نف مرکب ) آسایش جوی . آنکه آسایش طلبد. آنکه فراغت و کاهلی دوست گیرد.
روان آسایلغتنامه دهخداروان آسای . [ رَ ] (نف مرکب ) آساینده ٔ روان . آسایش دهنده ٔ روح . دلگشا. روح انگیز : مقامی دلگشای روان آسای چون بهشت . (گلستان ).
تن آسایلغتنامه دهخداتن آسای . [ ت َ ] (نف مرکب ) تن آسا. (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل تن آسائی آرد: آنکه تن وی معبود وی باشد : نیست با دیده ٔ بیدار تن آسایان رابا شکر خواب فراغت شکرآبی که مراست .صائب (از آنندراج ).رجوع به تن آس