خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آفاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آفاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع اُفُق] 'āfāq ۱. کرانههای آسمان.۲. کشورها.۳. جهان هستی؛ وجود.۴. [قدیمی] همۀ جهان؛ مردم جهان.۵. [قدیمی] کنارها؛ اطراف.
-
جستوجو در متن
-
شهره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: شهرَة] šohre مشهور؛ نامدار؛ نامور؛ معروف؛ مشهور به نیکی یا بدی.〈 شهرۀ آفاق: [مجاز] مشهور و نامدار در همۀ عالم: ◻︎ بیریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشتنما میگردد (صائب: لغتنامه: شهره).〈 شهرۀ عالم: = 〈 شهرۀ...
-
اشکوفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکفه، شکوفه› (زیستشناسی) [قدیمی] 'e(o)škufe = شکوفه: ◻︎ باش تا دوحهٴ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلیچاچی: شاعران بیدیوان: ۲۶۶).
-
جان درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jānderāzi زندگی دراز داشتن؛ درازی عمر؛ طول عمر: ◻︎ از پی جاندرازی شه شرق / کردم آفاق را به شادی غرق (نظامی۴: ۷۲۶).
-
غالب الظن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غالبالظنّ] [قدیمی] qālebozzan دارای ظن و گمان غالب؛ مطمئن: ◻︎ به حسن قامتت سروی در آفاق / نپندارم که باشد غالبالظن (سعدی۲: ۵۲۷).
-
اتاقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اتاغه› [قدیمی] 'otāqe کاکلی که از پرهای بعضی پرندگان بر کلاه میزدند: ◻︎ اتاقه زد به کلهگوشهام دمیدن مهر / که ای خراجستان یکهشاعر آفاق (؟: لغتنامه: اتاقه).
-
رادمنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rādmaneš ۱. سخی؛ کریم؛ سخاپیشه.۲. جوانمرد: ◻︎ رادمنش پیر جهاندیدهای / در همه آفاق پسندیدهای (رکنالدین: مجمعالفرس: رادمنش).
-
طاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تک] tāq ۱. [مقابلِ جفت] فرد.۲. یکتا؛ بیمانند: ◻︎ صاحبهنری به مردمی طاق / شایستهترینِ جمله آفاق (نظامی۳: ۳۸۴).۳. [قدیمی] تک؛ تنها.
-
شبدیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مرکب از شب + دیز (= رنگ)] [قدیمی] šabdiz ۱. سیاهرنگ.۲. (اسم) (موسیقی) از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو در شب برگرفتی راه شبدیز / شدندی جملهٴ آفاق شبخیز (نظامی۱۴: ۱۸۱).
-
تلمیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talmih ۱. (ادبی) در بدیع، اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند: سِحر سخنم در همه آفاق برفتهست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲: ۵۷۸).۲. [قدیمی] نگاه کردن و اشاره کردن...
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَیر] seyr ۱. رفتن و گردش کردن؛ راه رفتن.۲. گردش.۳. بررسی.〈 سیر الیاللـﻪ: (تصوف) رفتن به سوی خدا به قصد وصول به حق و حقیقت.〈 سیر آفاق و انفس: [مجاز] رفتن و گردش کردن در شهرها و نقاط مختلف عالم و تحقیق و مطالعه در نفوس انس...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ke ۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غ...