آلکلیلغتنامه دهخداآلکلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) الکلی . آنکه به بسیار آشامیدن مشروبهای الکل دار چون شراب و عرق و کنیاک و رم و سایر انواع آن معتاد است .
الکلیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که عادت به نوشیدن الکل دارد.۲. آنچه دارای الکل باشد: نوشیدنی الکلی.۳. آغشته به الکل: دستم الکلی شد.
حب الکلیلغتنامه دهخداحب الکلی . [ ح َب ْ بُل ْ ک ُ لا ] (ع اِ مرکب ) صلوان . اُم ّکلب . خرنوب الخنزیر. اناغورس . ثمره ٔ اناغورس یعنی میوه ٔ خرنوب الخنزیر. صاحب تحفه گوید: بار نبات اناغورس است و آن مذکورشد و این شبیه است به گرده ٔ کوچکی از باقلی بزرگتر و مایل به طول و در وسط او خطوط و رنگ او ممتزج