حماضةلغتنامه دهخداحماضة. [ ح ُم ْ ما ض َ ] (ع اِ) یکی حماض و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). رجوع به حماض شود.
حموضةلغتنامه دهخداحموضة. [ ح ُ ض َ ] (ع مص ) ترش مزه گردیدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) ترشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طعم حامض . (اقرب الموارد). || (اِ) مغز ترنج . (منتهی الارب ).
آمادهلغتنامه دهخداآماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوب
آمودهلغتنامه دهخداآموده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) آراسته . متحلی : بخوی خوش آموده بِه ْ گوهرم بر این زیستم هم بر این بگذرم . نظامی .رجوع به آمای و آمود و آمودن شود. || پرکرده . انباشته . (از برهان ). من
امادیحلغتنامه دهخداامادیح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُمدوحَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به امدوحة شود.
صفافرهنگ فارسی عمید۱. صمیمیت؛ یکرنگی.۲. پاک، روشن، و خالص شدن.۳. [عامیانه] تفریح.٤. خوشی و خرمی.٥. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.٦. [قدیمی] پاکی؛ پاکیزگی.٧. [قدیمی] روشنی.⟨ صفا دادن: (مصدر متعدی)۱. زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن.۲. پاک و پاکیزه کرد
صفا کردنلغتنامه دهخداصفا کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن . صلح کردن با : آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم . حافظ.بیار باده و آماده ساز مجلس عیش که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست .<b
آمادهلغتنامه دهخداآماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوب
آمادهدیکشنری فارسی به انگلیسیapt, by, conditioned, liable, prone, ready, ripe, set, shipshape, spot, susceptible, up
حاضر و آمادهلغتنامه دهخداحاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
ساخته و آمادهلغتنامه دهخداساخته و آماده . [ت َ / ت ِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساخته وپرداخته . حاضر و آماده : چون این مکار غدار بیاید، ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
ناآمادهلغتنامه دهخداناآماده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مقابل آماده . نامهیا. که حاضر و آماده نیست . ناساخته . نیاراسته . نابسیجیده . فراهم ناشده . نامستعد. رجوع به آماده شود.
آمادهلغتنامه دهخداآماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوب