حماضةلغتنامه دهخداحماضة. [ ح ُم ْ ما ض َ ] (ع اِ) یکی حماض و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). رجوع به حماض شود.
حموضةلغتنامه دهخداحموضة. [ ح ُ ض َ ] (ع مص ) ترش مزه گردیدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) ترشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طعم حامض . (اقرب الموارد). || (اِ) مغز ترنج . (منتهی الارب ).
آمادهلغتنامه دهخداآماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوب
آمودهلغتنامه دهخداآموده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) آراسته . متحلی : بخوی خوش آموده بِه ْ گوهرم بر این زیستم هم بر این بگذرم . نظامی .رجوع به آمای و آمود و آمودن شود. || پرکرده . انباشته . (از برهان ). من
امادیحلغتنامه دهخداامادیح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُمدوحَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به امدوحة شود.
اشرحفافلغتنامه دهخدااشرحفاف . [ اِ رِ ] (ع مص ) آماده شدن برای جنگ . || شتابی و سبکی کردن . (منتهی الارب ).
اقدحرارلغتنامه دهخدااقدحرار. [ اِ دِ ] (ع مص ) آماده ٔ بدی و جنگ و دشنام دادن شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متناهضلغتنامه دهخدامتناهض . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص )آهنگ کننده با هم در حرب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به همدیگر حمله کننده و آماده و مهیای جنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناهض شود.
مقدحرلغتنامه دهخدامقدحر. [ م ُ دَ ح ِرر ] (ع ص ) آماده ٔ بدی و جنگ و دشنام دادن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد آماده ٔ دشنام و بدی که پیوسته خشمناک و بینی پرباد باشد. (ناظم الاطباء).
تشزرلغتنامه دهخداتشزر. [ ت َ ش َزْ زُ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آماده شدن برای جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آماده ٔ قتال شدن . (از اقرب الموارد).
آمادهلغتنامه دهخداآماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوب
آمادهدیکشنری فارسی به انگلیسیapt, by, conditioned, liable, prone, ready, ripe, set, shipshape, spot, susceptible, up
حاضر و آمادهلغتنامه دهخداحاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
ساخته و آمادهلغتنامه دهخداساخته و آماده . [ت َ / ت ِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساخته وپرداخته . حاضر و آماده : چون این مکار غدار بیاید، ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
ناآمادهلغتنامه دهخداناآماده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مقابل آماده . نامهیا. که حاضر و آماده نیست . ناساخته . نیاراسته . نابسیجیده . فراهم ناشده . نامستعد. رجوع به آماده شود.
آمادهلغتنامه دهخداآماده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته .آراسته . بسیجیده . فراهم کرده . برساخته . حاضر. شکرده .سیجیده . (فرهنگ اسدی ). بسغده . آسغده . سغده . (اوب