امداحلغتنامه دهخداامداح . [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) ستودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فراخ و گشاده گردیدن زمین و تهیگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اتساع . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
امضاحلغتنامه دهخداامضاح . [ اِ ] (ع مص ) آبروی کسی را عیب ناک کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
امیدگاهلغتنامه دهخداامیدگاه . [ اُ ] (اِ مرکب ) مدعس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای امید. (آنندراج ). مرتجی . در تداول نامه نگاری قدیم به پدر و اشخاص بزرگ می نوشتند: قبله و امیدگاها. (از یادداشت مؤلف ). || ملجاء و معاذ. (از ناظم الاطباء). || جای چشم داشت و محل توقع. (ناظم الاطباء).
آمادگاهفرهنگ فارسی عمیداداره یا محلی که آنچه برای ارتش از خواربار و پوشاک لازم است در آنجا آماده و فراهم میکنند.