آمر باحکام الغتنامه دهخداآمر باحکام ا. [ م ِ رُ ب ِ اَ مِل ْ لاه ] (اِخ ) لقب ابوعلی منصور، از خلفای فاطمی مصر. در سال 495 هَ .ق . به پنجسالگی او را بخلافت برداشتند و در سنه ٔ 524 بقتل رسید.
چکشhammerواژههای مصوب فرهنگستان1. بخشی از سازوکار پیانو که به سیمها ضربه میزند 2. نوعی کوبه که برای نواختن بر برخی سازهای کوبهای به کار میرود
آمرلغتنامه دهخداآمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
آمرفرهنگ فارسی معین(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) امر کننده ، فرماینده . 2 - ( اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز.
دوس آمرلغتنامه دهخدادوس آمر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) تاجریزی . از تیره ٔ سولاناسه ، قسمت قابل مصرف آن ساق و ماده ٔ مؤثر آن سولانین است . (از کارآموزی داروسازی ص 186).
مآمرلغتنامه دهخدامآمر. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مُؤتَمِر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤتمر و مآمیر شود.
آمرلغتنامه دهخداآمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
تآمردیکشنری عربی به فارسیساخت وپاخت کردن , تباني کردن , توطله چيدن , توطله چيدن براي کار بد , هم پيمان شدن , درنقشه خيانت شرکت کردن , دسيسه کردن , نقشه کشيدن , تدبير کردن