آموختهلغتنامه دهخداآموخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آمُخته . یادگرفته . متعلِّم . || فرهخته . مؤدَّب . || مدرَّب . دست آموز. رام شده .مأنوس . مربّی ̍. خوگر. خوگرفته . معتاد : وزآن پس برفتند سیصد
آموختهدیکشنری فارسی به انگلیسیaccustomed, accomplished, alumna, alumnus, educated, experienced, finished, information, learned, literate, longhair, longhaired
آموختهفرهنگ فارسی معین(تِ) (ص مف .)1 - یاد گرفته ، تعلیم گرفته . 2 - مؤدب ، فرهیخته . 3 - عادت کرده . 4 - دست آموز. 5 - مطیع .
آمادگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی آمادگی، تدارک▼، کارآزمودگی، آزمودگی، دستگرمی آمادهسازی، اقدامات بنیادی، تمهید، بسیج، مقدمهچینی، بسترسازی، زمینهسازی تمرین، کارورزی، استاژ، کارآموزی، دورۀکارآموزی، آموزش قابلیت، صلاحیت، مهارت آمادگی جسمانی، استقامت، بنیه، توان، توانمندی، توانایی، استعداد آموختگی، دانش آمایش آب
تفهیملغتنامه دهخداتفهیم . [ ت َ ] (ع مص ) دریاوانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). فهمانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فهمانیدن و دریافت کنانیدن . تدریس و تعلیم و آموختگی . (ناظم الاطباء). و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). تفهیم
انسلغتنامه دهخداانس .[ اُ ] (ع مص ) آرام یافتن به چیزی و بی پژمان شدن . (منتهی الارب ). خو گرفتن و آرام گرفتن بچیزی و الفت گرفتن . (غیاث اللغات ). خوگر شدن . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) خرمی و بی پژمانی ضد وحشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ضد وحشت . (از اقرب الموارد). استئناس . تأنس . (یا
بدآموختگیلغتنامه دهخدابدآموختگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل بد آموختن . رجوع به بد آموختن شود.