حناتیفلغتنامه دهخداحناتیف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حنتوف ،آنکه موی روی خود برکند. (مهذب الاسماء). رجوع به حنتوف شود.
حنتفلغتنامه دهخداحنتف . [ ح َت َ ] (ع اِ) ملخ که بال و پر آن برکنده باشند برای پختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حناطیلغتنامه دهخداحناطی . [ ح َن ْ نا ] (اِخ ) جماعتی از مردم طبرستان که ظاهراً اجدادشان بیع و شرای گندم داشتند. (الانساب ).
حناطیلغتنامه دهخداحناطی . [ ح َن ْ نا ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به حناط. گندم فروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بایع حنطة. (اقرب الموارد). || غله فروش . (ناظم الاطباء).
آناتومیفرهنگ فارسی معین(تُ) [ لا. ] کالبدشناسی ، بررسی عملی و تجربی شکل و ساختار میکروسکوپی بخش های گوناگون بدن ، تشریح . (فره ).
آناتومیفرهنگ فارسی معین(تُ) [ لا. ] کالبدشناسی ، بررسی عملی و تجربی شکل و ساختار میکروسکوپی بخش های گوناگون بدن ، تشریح . (فره ).