اجاغلغتنامه دهخدااجاغ . [ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاق : در گلستان بی تخلف مشربان از بهر طبخ بر کنار جو بهر گامی اجاغی بسته اند. سنجر کاشی .ز شمع بزمش آگه نیست واله لیک می بیندپر پروانه جای هیمه سوزان در اجاغ او.
اجاقلغتنامه دهخدااجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست . واله هروی . || دهانه ٔ مبرز. نشیمن مستراح . ||
هزاکلغتنامه دهخداهزاک . [ هَُ / هََ ] (ص ) زشت . || زبون . || ابله و نادان . (برهان ). ابله و نادان که زود فریفته شود. (اسدی ) : که یارد داشت با او خویشتن راست نباید بود مردم را هزاکا. دقیقی .همانا